دکتر شاپور بختیار تنها سی و هفت روز بر مسند کار بود. در بحبوحه انقلاب
پرچم اعتراض را به دست گرفت و در حالی که همه یاران جبهه ملی به خاطر
پذیرفتن این مسئولیت از جبهه طردش کرده بودند، سمت نخست وزیری را پذیرفت.
کسی انتظار معجزه نداشت و قریب به اتفاق مردم میدانستند که کشتی او به گِل
خواهد نشست. عدهای صدارت او را با حکومت صد روزه "کرنسکی" در روسیه
مقایسه میکردند. حکومت او اما صد روز هم دوام نیاورد.
هواداران جدایی دین از دولت اما راه
بختیار
را ادامه دادند. رئیس هیات اجرایی نهضت مقاومت ملی ایران، حسن نقیبی و
یارانش آقایان بوکایی و فرخ شاد، بانیان برگزاری مراسم صدمین زادروز بختیار
بودند.
برنامه به خاطر بارندگی با یک ساعت تاخیر آغاز شد و حسن نقیبی با بازخوانی
چند جمله از گفتههای بختیار جلسه را افتتاح کرد: «موضوع اندیشه بنیادی من
در یک کلمه انسان است و هدف من نیک بختی اوست. من هر برنامه اقتصادی و
اجتماعی را که ابزاری برای تحقق این هدف باشد میپذیرم.»
سه سخنران، با موهای سپید در کنار هم پشت میزی نشستند. ایرج پزشکزاد
نویسنده مشهور، که حالا عصایی در دست دارد و چشمانش نیز از بیماری رنج
میبرد، از یاران همراه دکتر بختیار در سالهای تبعید، علی شاکری زند، از
اعضای جبهه ملی و از طرفداران راه بختیار، ناصر کاخساز نویسنده و پژوهشگر.
ا
ایرج پزشکزاد، علی شاکری زند و ناصر کاخساز، سخنرانان مراسم صدمین سالروز تولد شاپور بختیار در کلن
یرج پزشکزاد، بدون آن که هیچگونه آشنایی قبلی با بختیار داشته
باشد تصادفی در پاریس او را سال ۱۳۵۸ در منزل یکی از دوستانش میبیند. او
که حرف زدنش هم مانند نوشتههایش با طنز درآمیخته است، از نخستین دیدارش با
بختیار و سپس پیوستن به
نهضت و روحیه
آزادیخواهی او میگوید: «من طوری با شوق دویدم طرف بختیار که پسرش نگران
شد. بختیار که از نوشتههایم مرا میشناخت از من خواست که برای روز بعد با
او قراری بگذارم. اما من باید فردای آن روز به ایران میرفتم.»
اعدام باید گردد!
پزشکزاد در بازگشت به ایران با واقعه اشغال سفارت آمریکا و ماجرای
گروگانگیری و سپس استعفای بازرگان از سمت نخست وزیری روبرو میشود. دیگر
امیدی برای ماندن ندارد. عزمش را جزم میکند که به اروپا برود. تازه در
فرودگاه متوجه میشود که ممنوعالخروج است. او را به نخستوزیری میفرستند
که پیگیر ماجرا شود.
پزشکزاد در راه با صف تظاهرکنندگانی روبرو میشود که همه یک پارچه سیاهپوش
بودند: «تظاهراتی بود که دویست نفر زن همه چادری، مدام یک شعاری راتکرار
میکردند و بعد میگفتند اعدام باید گردد. اول فکر کردم که بازرگان را
میگویند ولی ریتم شعار به بازرگان نمیآمد. از یکی از آن زنان پرسیدم این
چیست که باید اعدام گردد. او گفت که کورت والدهایم بیوطن اعدام باید گردد!
دبیر کل سازمان ملل برای دیدار با آقای خمینی به ایران آمده بود که ایشان
هم او را نپذیرفته بودند. بنابراین اعدام باید گردد!»
پزشکزاد نکته قابل توجه در بختیار را علاقه او به شعر و ادب فارسی می
داند:«همین علاقه او به شعر باعث نزدیکی من با بختیار شد. مثلا اگر من
میخواندم، ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ بلافاصله او مصراع بعد
را می خواند: از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم»
ایرج پزشکزاد نویسنده و سردبیر پیشین هفته نامه قیام ایران
ایرج پزشکزاد یازده سالی سردبیری هفته نامه قیام ایران را برعهده
داشت که بختیار بنیاد نهاده بود. او در بیان نمونهای از اعتماد بیدریغ
بختیار به همکارانش و روحیه آزادیخواهی او میگوید:«حتی یکبار هم نشد که
چیزی را به من تحمیل کند و مثلا بگوید که فلان مطلب را بنویس یا ننویس. اما
چرا. یکبار این کار را کرد. شعری بود از رعدی آذرخشی که او در اولین
سخنرانیاش خوانده بود: من مرغ توفانم نیاندیشم ز توفان/ موجم، نه آن موجی
که از دریا گریزد. این شعر در واقع حمله به نیما یوشیج بود و من میگفتم ما
جوانانی را که طرفدار شعر نو هستند باید حفظ کنیم. سرانجام روزی بختیار به
فرانسه به من گفت: آقای سردبیر! روزنامه لوموند هم ممکن است با چاپ
مقالهای مخالف باشد. ولی نویسنده این حق را دارد که پول بدهد تا مطلبش
بهعنوان آگهی چاپ شود. حالا چاپ این مطلب به صورت آگهی پولش چقدر میشود
تا تقدیم کنم؟»
انسانم آرزوست
ایرج پزشکزاد در پایان سخنانش بار دیگر از علاقه دکتر بختیار به فرهنگ و
شعر و ادب ایران میگوید: «من کنجکاو بودم که بدانم کدام کلام یا اندیشه
حافظ چنین رشته محبتی بر گردن بختیار، این مرد بسیار سیاسی، افکنده است.
گذشته از کلام سحرآمیز، به حافظ به چشم یک شاعر آزادیخواه و مبارز نگاه
میکرد که به خاطر تامین سعادت بشر، در راه آزادی او از اسارت تعبد، تعصب،
خرافات و دیگر محصولات جهل، مبارزه کرده است.»
ناصر کاخساز نویسنده، پژوهشگر و فعال سیاسی
او اضافه کرد: «بختیار از دیرباز به دنبال "آدمی" حافظ بوده است.
حافظ خداوند تساهل مذهبی است. با آنچنان ملایمت و ملاطفتی از ادیان و
پیغمبران مختلف یاد میکند که میتوان در انتسابش به یکی از مذاهب تردید
کرد. کام دل را در نشاندن درخت دوستی و برکندن نهال دشمنی میجوید، از اهل
سالوس گریزان و از زهد ریایی بیزار است، خطر میکند و از راز واعظانی که
جلوه در محراب و منبر میکنند و در خلوت کار دیگر، پرده برمیدارد.»
پزشکزاد افزود: «به گمان من بختیار تا سرحد امکان و اقتدار خود کوشیده بود
به منزلت صعب الوصول این "آدمی" حافظ، نایاب در عالم خاکی، نزدیک شود. اهل
تعصب نبود، تساهل مذهبی کاملی داشت، در دوستی ثابت قدم و وفادار بود، زیر
بار منت دونان نمیرفت، اهل ریا و تزویر نبود و زندگی و زیباییهای آن را
از دل و جان میخواست: روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق/ شرط آن بود که جز
ره این شیوه نسپریم»
بختیار و وجدان بیدار
ناصر کاخساز راه بختیار را پیگیر
میداند و جنبشهای مردمی در ایران پس از انقلاب را امیدی برای رهیافت به
آزادی. کاخساز موقعیت بختیار در آن زمان و روی کار آمدن آیتالله خمینی را
با داستانی به نام وجدان بیدار از اشتفان تسوایک مقایسه می کند: «کالوین
قهرمان داستان درست بدل خمینی بود و جنایاتش با جنایت خمینی هم ارزی
میکند. کالوین دوستش را به سوزانده شدن در آتش محکوم میکند. او تقاضا
میکند که اول او را بکشند و بعد بسوزانند. کالوین قبول نمیکند چون آن جلز
و ولز را دوست دارد. دوست کالوین شباهت به بختیار دارد. زیرا هیچکدام از
حرفهایش را تا پایان مرگ انکار نمیکند.»
او در بخش دیگری از سخنانش میگوید: «بختیار سه چیز را به کاخ نخستوزیری برد. سوسیال دموکراسی، تصویر مصدق و انحلال ساواک.
سوسیال دموکراسی که از جنبش ملی و تجربه خود او از بیمههای اجتماعی و
کارگری نشات میگرفت. به نظر من این تجربه را باید گسترش داد. اگر امکان
حرکت سیاسی به وجود بیاید، نقش عمدهای ایفا خواهد کرد.»
کاخساز ضمن همه تعریفها از دکتر بختیار با وجود آن که خود هنوز هم از
اعضای جبهه ملی است انتقادی نیز به جبهه داشت: جای دو انتقاد در گذشته جبهه
ملی همچنان وجود دارد: رفتار نادرست با خلیل ملکی و شاپور بختیار.»
دکتر مسعود عطایی نیز شعری را که به این مناسبت سروده بود برای جمع خواند:
شانس پیروزی ملیون در انقلاب
علی شاکری زند نگاهی دوباره دارد به آن چه که میان یاران جبهه ملی در
روزهای بحرانی اتفاق افتاد. اسناد و مدارک او تک تک روزها را در برمی گرفت.
تنها سه روز بلا تکلیف مانده است. سه روزی که معلوم نیست میان یاران جبهه
ملی چه گذشته است.
علی شاکریزند عضو قدیمی جبهه ملی ایران و پژوهشگر مقیم پاریس
«میگویند که ملیون در آن زمان شانسی برای پیروزی نداشتند. این
حرف در مورد بختیار شاید صدق کند، در مورد ملیون اما جلوگیری از فتنه خمینی
غیرممکن نبود، اگر به فتنه پی میبردند. ملیون ماهیت قضیه را نشناخته
بودند و آن چه که باید خیلی زود شروع میکردند، نکردند.»
علی شاکری زند در طی سخنان بلندش کوشید که بگوید بختیار هیچگاه تکرو نبوده
است. نخستین بار که با او در مورد نخست وزیر آینده مشورت کردند او اللهیار
صالح را پیشنهاد کرده بود. بختیار هیچ تصمیمی را بدون مشورت با جبهه اتخاد
نمیکرد.»
شاکری مثالی از محسن یلفانی میآورد که دفاع جانانهای از جبهه میکند. او
ضمن آنکه نویسنده را بیغرض میداند ولی قضاوت او را عادلانه نمیبیند.
یلفانی مینویسد: «در زمان انقلاب دو نفر را با یک چوب میزنند. یکی سنجابی
و یکی بختیار. سازش سنجابی با خمینی، شرط ها و تردیدهای صدیقی در پذیرش
نخستوزیری شاه و مهمتر از همه اشتباه مرگبار بختیار در پذیرفتن همین
مسئولیت. نتیجه از پیش آشکار آن نه حتی یک دولت مستعجل، بلکه یک دولت محلل
بود. نشانههای تراژیک تنگنا و انزوایی بود که نیروهای گریزنده از مرکز در
طول دههها بر جبهه ملی تحمیل کرده بودند.»
حسن نقیبی در فرصت های کوتاه پیام چند تن از طرفداران دکتر بختیار را نیز
خواند. کسانی که به دلایل گوناگون نتوانسته بودند در جلسه حاضر شوند. در
میان این پیام ها، متن مفصل مسعود نقره کار از جمله پیامهای دلنشین این
برنامه بود.
نقره کار نوشته بود که وقتی گفتم برای سالروز تولد دکتر بختیار به آلمان
دعوت شدهام به من گفتند نرو که خودت را خراب میکنی. ولی نمیدانستند که
من از روز اول خراب بودم. خراب بودم چون با وجود تحصیلات عالی و کار
نویسندگی حرفهای مردی چون بختیار را نمیفهمیدم و همچون عوام او را نوکری
بیاختیار میدانستم!
پیام تبریک حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز در جمع خوانده شد.
برخلاف بسیاری از جلسات این گونهای، سخنان سخنرانان تنها با تمجید و تعریف
همراه نبود.هم مدح بود و هم قدح. عضو جبهه ملی از عملکرد یارانش در آن
زمان انتقاد میکرد و از بختیار هم خدای بی عیب و نقص نمیساخت. عقاید
آزادیخواهانهاش را میستود ولی او را بدون اشتباه و خطا نیز نمیدانست.
در پایان، جلسه پرسش و پاسخی نیز در دیر وقت شب برقرار شد. پرسشها بیشتر
حرفهای دل گویندگان بود تا سوال از سخنرانان. برای بسیاری اما گمان میکنم
یک علامت سوال بزرگ بدون پاسخ باقی مانده بود. چرا آنگونه که باید و شاید
از این جلسه استقبال نشد؟ شاید علت، باران نه چندان شدید بود، یا تبلیغات
کم، یا همچنان که مسعود نقره کار در پیام خود نوشته بود، ترس از خراب شدن!