رضا پهلوی: تروریسمی که رژیم ایران ایجاد کرد به ظهور داعش انجامید
گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی و دکتر محمد السلمی- بخش اول
آنچه که در پی می آید متن گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی، بزرگترین فرزند
محمد رضا شاه پهلوی، با دکتر محمد السلمی، رئیس مرکز تحقیقات ایرانی خلیج
عربی و مقاله نویس روزنامه "الوطن" پادشاهی سعودی است.
رضا پهلوی دوم، بزرگترین فرزندان محمد رضا شاه پهلوی و فرح دیبا، در سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در هفت سالگی و بر اساس قانون اساسی مشروطه به عنوان ولیعهد انتخاب شد. در جریان انقلاب ایران در سال 1357 رضا 18 سال داشت و به تازگی موفق به اخذ دیپلم متوسطه شده بود و در حال انجام دوره آموزش پرواز جنگنده در ایالات متحده بود. با وقوع انقلاب، رضا دیگر نتوانست به ایران برگردد. پس از درگذشت محمد رضا شاه در القاهره، رضا رهسپار آمریکا شد، و در رشته رشته علوم سیاسی در دانشگاه جنوب کالیفورنیا به تحصیل پرداخت، و مدرک کارشناسی خود را در همان رشته دریافت کرد.
رضا پهلوی فعالیت های سیاسی خود را بلافاصله پس از مرگ پدرش آغاز کرد. وی یکی از چهره های سرشناس اپوزیسیون ایرانی در خارج از ایران به شمار می رود. رضا مهمترین هدف از فعالیت های سیاسی خود را "برپایی نظامی سکولار ومردم سالار" در ایران می داند. او همچنین معتقد است که این تغییر نباید با حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران صورت بگیرد، بلکه از طریق رأی مردم و همه پرسی است. او همواره تاکید می کند که مسأله اصلی رژیم ایران است، وتا زمانی که این رژیم پابرجاست، مردم ایران فرصت پیشرفت و آزادی را نخواهند یافت. وی در این راه ، با هماهنگی با اپوزیسیون خارج از ایران "شورای ملی ایران" را در سال 1392 تاسیس کرد. این شورا هدف خود را ائتلاف همه نیروهای مخالف رژیم ایران به منظور هماهنگی فعالیتهای خود و سرنگونی رژیم تهران اعلام کرده است.
رضا پهلوی (دوم) چند کتاب را به زبانهای فارسی، انگلیسی وفرانسه منتشر کرد و در آنها دیدگاه های خود را مطرح کرد، از جمله: نسیم دگرگونی، میثاق با مردم، آزادی برای هم میهنانم و ساعت انتخاب. او متاهل و دارای سه دختر است و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
&-در ابتدا دربارۀ اوضاع داخلی ايران، بعد دربارۀ خود شما و روابط شما با جامعه ايرانيان مقیم در امريكا و مهاجران ایرانی در كشورهای غربی به طور کلی، و بعد دربارۀ روابط ايران با كشورهای جهان صحبت کنیم، ابتدا جنابعالی اوضاع سياسی ايران را، مخصوصا در دوره روحانی، چطور می بينيد؟
كلا برخورد کسانی كه مثل ما در جبهه يک نظام عرفی وبه قول معروف (سيكولار)، یعنی نظامی كه می خواهد برود به دموكراسی برسد، و جدايی دين از دولت يكی از عوامل کلیدی آن است، برخوردمان با اين نظام به اصطلاح مذهبی دارای يک ايدئولوژی، يک برخوردی است به مفهوم اين كه اين حكومت از روز اول عملا غير قابل اصلاح بود. حکومتی که هميشه سعی كرد با بازی اصلاحات سر مردم را گرم بكند. مردمی که امیدوار به اینکه بتوانند چیزهایی را كه جزو مطالبات ایشان هست رفته رفته كسب بكنند. از روز اول مشخص بود كه چنين سيستمی با آن قانون اساسی اش، یعنی سیستم ولی فقيه و فلان شورای تصمیم گیری که اصلا منتخب مردم نیست، هر آن می تواند هر لایحه ای را زیر پا بگزارد، در چنین سیستمی میکانيزم های هر نوع تغيير یا اصلاحی امكان پذير نيست. و بيشتر يک شعار دارد تا عمل. و سر مردم را به مدت بيست سال به این مسئله مشغول كردند. از زمان خاتمی بگیرید تا آقای روحانی. اساسا اگر شما خوب نگاه کنید می¬بینید که تفاوتی بين افراد اينقدر نيست و سيستم يک جوری هست كه به کسی اجازه نمی دهد تغييراتی اجرا کند. علاوه بر این كه اساسا کسانی که از اين "صافی" رد شدند فقط کسانی هستند که از دید نظام واجد صلاحيت هستند.
به هر حال به هيچ عنوانی نمی شود گفت كه كوچک ترین جنبه مردم سالاری و دموكراسی در اين سيستم هست، گذشته از مسئله فسادی كه در نظام هست و مافيای اطلاعاتی كه اساسا همه نظام را کنترل می كند و اجازه نمی دهد فضای سالم، چه سیاسی چه اقتصادی، فراهم بشود، و مملکت را در عمل قبضه کرده¬است. متاسفانه نظام در جهت منافع خود و نه منافع ملی، برای بقای خود، از یک طرف مردم را سرکوب می کند و از طرفی دیگر همچنان می خواهد کل منطقه را با ایدئولوژی صدور انقلاب تحت فشار قرار بدهد، الآن هم می بینید که در یمن، عراق، لبنان و سوریه چه اتفاقاتی دارد می¬افتد.
لازم نیست که این را به شما بگویم، فکر می کنم دوستانی که در منطقه هستند کاملا این را خوب درک می کنند. بنا بر این، مسئله ای که الآن داریم ادامه همان بحث همیشگی است. در همین هفته اخیر، و اتفاقا همین دیروز که انتخابات مجلس بود، دیدیم که مشارکت مردم در انتخابات به شکل بی سابقه ای کم ترین میزان را داشت. و البته این چیزی بود که خود من در آن دخیل بودم و از مردم خواستم بفهمند رای دادن به چنین نظامی، تنها خاصیتش، مشروعیت بخشیدن به نظامی است که فقط می خواهد این را بدنیا بگوید: چون مردم رای می دهند پس ما مشروعیت داریم. در صورتی که رای شان تاثیری در سرنوشت شان نمی گذارد.
از این لحاظ، خیلی ها در این کمپین عکس العمل مثبت نشان دادند و نرفته اند و رای نداند. عده ای هم البته دادند، که البته اکثریت آنان ناگزیر بودند چون خیلی ها کارمند دولت هستند. پس اگر رای ندهند از کار بر کنار می شوند، حتی زندانیان را به زور بردند این دفعه تا رای بدهند.
بنابراین، این یک تئاتر تیپیک از این نظام هست که خوشبختانه دیگر کسی را به آن شکل اغفال نمی کند.
خامنه ای خودش گفت، خامنه ای همین هفته پیش، به اصطلاح، آب پاکی را به روی همه ریخت و گفت ما اساسا در داخل خودمان اصلاح طلبان و محافظه کاران نداریم، همه مان حزب اللهی هستیم. ولی نهایتا گفت: هر فردی که در آن سیستم وارد شود غیر ممکن است که خارج از این که بخواهد در حفظ نظام تلاش بکند موضع دیگری بگیرد. حالا اسمش روحانی باشد، خاتمی باشد، احمدی نژاد باشد، یا هر کس دیگری باشد. همه تعهدشان به حفظ نظام است، و نظام هیچ کسی را که خارج از این بخواهد موضع بگیرد تحمل نمی کند. نظام با خودی ها اینگونه رفتار می کند، چه برسد به بقیه که مخالف هستند و اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.
رژیم چند هدف دارد، یکی صدور این ایدئولوژی است، برای اینکه بتواند بقا داشته باشد. چنین نظامی محتاج ایجاد بحران در هر لحظه است. یعنی فقط در یک فضای بحران و عدم تعادل برای نفوذ منطقه ای و دخالت در امور دیگران می تواند از موقعیت استفاده بکند، اما در نهایت برای چه هدفی؟
ایده او مبتنی بر ایجاد یک هژمونی منطقه ای تحت سلطه یک خلیفه مدرن، مثلا شیعه، به بهانه حکومت مذهبی است. و اینکه به دنبال سلاح های اتمی بود برای این نبود که الزاما می خواهد به اسرائیل حمله بکند، بلکه به خاطر این بود که به یک نوع تهدید اتمی بتواند به یک نحوی، مسئله یک مقابله رزمی "کانونشنال" را، به مفهوم ارتش های غیر اتمی، تحت کنترل داشته باشد و دنیا هم نتواند در مقابل آنها مقابله کند.
این سیاست، چه در ارتباط با کشورهای منطقه، همسایگان و فرا تر، همیشه مد نظرشان بود. این بحران سازی و این تروریسم ردیکالی که ایجاد کردند اساس فلسفه ای بود که بعد از این همه سال به ظهور حرکتی مثل دولت اسلامی منجر شد. اساس مسئله همان روز اول وقتی که نظام این بذر را کاشت و پدرخوانده آن شد.
تا قبل از 1979 در روابط ایران با کشورهای منطقه، چه سنی باشد چه شیعه، مسئله مذهب مطرح نبود. حتی از نظر قومی، چه کرد چه بلوچ چه عرب، و چه آذری هیچ فرقی نبود. من یادم هست بزرگ که می شدم، جوان بودم ، با بچه های تیم ملی فوتبال مان بازی می کردیم. در تیم ملی فوتبال ایران ارمنی بود، مسیحی بود، کلیمی بود، مسلمان بود، خوزستانی بود، شمالی بود، آذری بود، همه فقط ایرانی بودند و کسی چنین حرف هایی نمی زد.
زمانی که با ترکیه و پاکستان پیمان (سنتو) داشتیم روابط مان با آنها حسنه بود. همین پاکستان دو ماه پیش به ایران گفت که شما اگر می خواهی در منطقه تنش ایجاد کنی و کشور عربستان سعودی و دیگر کشورها را تحریک کنی، با ما طرف هستی. در این میان چه چیزی عوض شد؟ آیا مردم بودند که عوض شدند یا نظام بود که باعث همین گرفتاری شد؟ متاسفانه الآن کار به جایی کشید که ما شاهد یک تضاد سنی- شیعی هستیم که در گذشته محال بود که همچنین چیزی پیش بیاید، و در اساس نبایستی پیش بیاید. اوضاع بعد از رفتن این رژیم درست خواهد شد.
در طول تاریخ دیدیم که نظام های توتالیتر همیشه سعی کرده اند فراتر از مرزهای خودشان با یک سری مراودات منطقه ای یک حالت پست های آوانگارد داشته باشند. اتحاد جامعه شوروی در بسیاری از کشورها، مثلا در بلوک شرق اروپا، تاثیر کرد که خیلی فراتر از مرز های خودش است.
موضعی که اکنون ایران با حضورش در سوریه یا در لبنان دارد، خیلی فرا تر از مرزهای خودمان است. و علت آن هم این است که تا آن جایی که می توانند از یک سو، توجهات را به جای دیگر معطوف کنند و نگاه های دیگران را به خودشان جلب نکنند، و از سوی دیگر برای شان یک حالت "بافر" دارد، که اگر درگیری پیش بیاید خیلی دور تر از مرز های خودشان باشد. یکی از دلایلی که می خواهند جای دیگر دست اندازی داشته باشند این است که فورا تحت تاثیر قرار نگیرند.
این امر به حدی برای آنها اهمیت داشته كه مثلا يك (proxistate) به اصطلاح داشته باشند، یکی از مقامات نظام چند ماه پیش اعلام كرد که: ما ترجیح می دهیم که سوریه در دستمان باشد تا خوزستان، یعنی حتی به استان های خودشان کمتر اهمیت می دهند.
تمام محاسبات به اصطلاح استراتژیک خودشان مبتنی بر این است که چطور این دست اندازی را ادامه بدهند، روی دیگران فشار بیاورند، بقیه را درگیر مسائل دیگر بکنند، و خودشان یک مقداری در این میان برای خودشان جا باز کنند. عملکرد سیستماتیک رژیم در تمام این سال ها همیشه این بوده است.
خودتان را به جای یک معلم دانشگاه بگذارید، جای یک کارگر بگذارید، جای یک مهندس معمولی بگذارید که الآن میانگین حقوق ماهانه شان یک چیزی در حدود بین 300 تا 400 دلار در ماه است. در حالی که سطح فقر را رسما 500 دلار اعلام کردند. پس این بدبخت با این حقوق حتی به اندازه سطح فقر نمی رسد. لذا می بینیم از یک سو مردم از گرسنگی دارند می میرند و از سوی دیگر رژیم دارد وعده می دهد که اگر کسی در لبنان بجنگد و در یک حمله به منافع کشور اسرائیل کشته شود، هفت هزار دولار به خانواده اش کمک می کنند. یا اگر خانه اش را خراب کردند سی هزار دلار می¬دهند، یعنی به اندازه هفت تا هشت سال حقوق یک معلم است. پس اولویت تان کجا است؟ مشکلات اقتصادی در ایران بیداد می کند. فقر، فحشا، اعتياد، خودکشی، فرار افراد به همه جای دنیا، بگذریم از بچه هایی که از پرونشیت تو اهواز می میرند، مردمی که در تهران به علت امواج پارازیت سرطان مغز می گیرند، برای اینکه رژیم می خواهد ماهواره ها را جمع کند، وغیره، لیست بزرگی از بدبختی های مردم را می توانم جلوی شما بگذارم، در حالیکه منافع اقتصادی کشور توی جیب آخوندها می رود، یا به قول خودشان "آقا زاده ها"، و برای آن مافیای سپاهی که تقریبا کنترل تمام مسائل اقتصادی کشور را در دست دارد، حتی یک تاجر معمولی اگر فردا بخواهد، پس از برداشتن تحریمها، با یک شرکت خارجی معامله بکند، وادارش می کنند برود توی نماز جمعه شرکت بکند وشعار بدهد، وگرنه او را از داد و ستد ممنوع می کنند.
پس در چنین فضایی است که مردم باید یک جوری خودشان را نگهدارند، نان شب را ندارند، حقوق ها عقب افتاده، وضع کارگران خراب است. یعنی مشکلات یکی دوتا نیست، مثلا وضعیت مدارس در کردستان وحشتناک است، توی بلوچستان هم همین طور، برخوردشان با اقلیت های مذهبی با یک حالت تبعیضی چه نژادی، چه قومی، چه مذهبی که حتی می تواند زمینه تجزیه کشور را فراهم کند.
مسئله بسیار پیچیده است. اولا چند عامل بایستی فراهم بشود تا یک تغییر بنیادی به وجود بیاید، چه چیزهایی فعلا جلوی مردم را گرفته¬است؟ از یک سو سرکوب شدید رژیم تا حدی بود که مردم فراتر از یک سری اعتراضات یا درخواست ها عملا هیچ نوع سازماندهی برای مقابله با رژیم نمی¬توانند صورت بدهند چون فورا سرکوب می شود. جنبش سبز سال 2009 میلادی، که یادتان می آید، علی رغم که اینکه چند میلیون نفر آمده بودند به خیابانها، تظاهراتی بسیار آرام وبدون وحشت انجام دادند، اما دیدید که این حرکت به چه شکلی سرکوب شد! بنا بر این مردم به چه امیدی می توانند به خیابانها بیایند که وضع عوض بشود. مسئله دوم: مسئله رهبری این حرکت مقاومتی است، خیلی ها می گفتند در سال 2009 از جنبش سبز حمایت نشد، از این لحاظ، به نظر من، به دو دلیل حمایت نشد، یکی این که نباید فراموش کرد خود رهبری جنبش سبز، که در واقع آقایان موسوی و کروبی بودند، که به قول غربی ها (مخالفان دروغین) بودند، آقای موسوی درباره دوران طلایی امام صحبت می کرد، همچنان در قالب نظام جمهوری اسلامی عمل می کرد.
بچه هایی که به خیابان آمدند و جانشان را فدا کرده اند، و "ندا "که کشته شد، به نظر من، فقط به خاطر اعتراض به یک رای نبود، خواست های عمیق تر بسیاری داشتند که برخی از آنها قابل بیان نبود، ولی کاملا واضح بود که مردم به خاطر این خودشان به دردسر نینداختند.
از طرفی دیگر، فاکتورهای بین المللی در این تحولات بنیادی بسیار تاثیر گذار هستند، دولت فعلی امریکا که بسیار در صدد این بود که به هر طوری شده به یک معامله با جمهوری اسلامی برسد، در آن زمان اصلا کوچک ترین پشتیبانی نشان نداد. همینطوری که با سوریه همین اتفاق افتاد، و در مقابل بشار اسد سستی نشان دادند. این مسائل خارجی هم در مورد ایران صادق هست.
مهم تر از این، من اعتقاد دارم که مردم ایران آمادگی یک تغییر بنیادی را دارند، روز به روز عامل ترس دارد کمتر می شود، چون مردم دیگر صبر و حوصله ندارند. اعتراضاتی که در آن چند ماه اخیر دیده ایم گواه این امر است. قشرهای مختلف جامعه از زنان گرفته تا معلمان و کارگران، همچنین خانواده های زندانیان سیاسی، آنهایی که اعدام و کشته شدند، روز و شب اعتراضات خود را بیان می¬کنند.
در نتیجه، جریاناتی بسیار قوی مدنی در کشور ما مهیا شد. منتها، آنچه که بدیهی است از دید من این است که برای ما، کسانی که داریم در راستای تغییر نظام مبارزه می کنیم، موضع ما این است که تا زمانی که نظام سرکار باشد به هیچ عنوان به آن آرمان های ملی مان دست پیدا نخواهیم کرد. و ناچار هستیم از این نظام گذر بکنیم، اما بر مبنای چه حرکتی ؟ یک حرکت مبارزه مدنی به دور از خشونت، که از یک سو، با وارد کردن فشارهای درونی نظام به عقب نشینی وادار می شود. از سوی دیگر هماهنگی با فشارهایی که از خارج به روی نظام می آیند. مثلا بخشی از این تحریم ها اگر هم چنان در ارتباط با نقض حقوق بشر و نه فقط پرونده هسته ای جمهوری اسلامی ادامه داشته باشد، این کمک خواهد کرد که مردم بدون وجود فشارها مجبور نشوند به تنهایی با نظام درگیر شوند.
نکته دوم خیلی مهم است، آلترنتیو (جایگزین) باید مشخص باشد، مسئله آلترنتیوی که ما بیان می کنیم بسیار فراتر از این که فقط بگویم این نظام باید برود. یادمان باشد که سی وهفت سال پیش وقتی انقلاب شد، مخالفین نظام پدرم گفته اند، شاه برود بعدا می بینیم چه می شود! و نتیجه این سخنان را دیده ایم. این بار ما نمی توانیم به مردم بگوییم حالا آنها بروند بعدا ببینیم چه می شود؟ باید به مردم بگوییم که جایگزین کیست، و چرا به درد آنها می خورد و چگونه می توانند به او دست پیدا کنند.
در این قالب ما سعی کرده ام، بخصوص پس از جنبش سبز و برای این که آن حرکت نخوابد، یک شورای ملی را تشکیل بدهیم که هدف مقطعی آن رسیدن به شرایط انتخابات آزاد در کشورمان باشد، و از آنجایی که جمهوری اسلامی، چنانکه قبلا گفته ام، هرگز داوطلبانه قدرت را پس نخواهد داد، ناچاریم یک کمپین مقاومت مدنی را در مقابلش ایجاد کنیم، تا بتوانیم به آن فضا برسیم. منتها فراتر از این، به نظر من مهم هست که همه بدانند یک برنامه ریزی اساسی داریم، نه فقط برای مصرف داخلی، من این را برای همسایگان مان و بقیه دنیا هم دارم می گویم که ما داریم با یک محاسبات واقعا پرکتیکال (کاربردی) پیش می رویم، آینده اقتصاد چه می شود؟ محیط زیست چه می شود ؟ بهداشت چه می شود؟ وضعیت سالمندان چه می شود؟ یعنی تمام جنبه های مختلف اجتماعی وسیاسی کشور با یک برنامه ریزی صحیح کوتاه مدت، میان مدت، دراز مدت مد نظر هست. مسئولیت دولت انتقالی زمینه سازی برای انتخابات مجلس موسسان، نوشتن یک قانون اساسی جدید، تشکیل احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، وغیره خواهد بود، یعنی تمام مراحل طبیعی که بایست طی بشود.
این یک مسئله بسیار کلیدی است، چون آدمی که در داخل ایران هست در یک محاسبه " risk reward " (پاداش مخاطره)، به خود خواهد گفت که من در مقابل خطری که می کنم، و مثلا اگر بخواهم اعتصاب بکنم، به بخور و نمیر خانواده ام باید فکر کنم، در مقابل چه دستم می آید؟ نبود رهبری نیز بخشی از مشکل را فراهم می کند، مردم به هوای چه راه بیفتند، بدون رهبری که نمی توانند به خیابانها بروند.
نکته سوم که قبلا به آن اشاره کردم، چه نوع حمایت ها وهماهنگی های بین المللی می تواند وجود داشته باشد؟ وضعیت منطقه خودمان را نگاه بکنید، بسیار جالب است، برای اولین بار در تاریخ مدرن خاورمیانه، هیچ وقت دغدغه های كشورهاى منطقه اينقدر مشترک و شبیه هم نبود، و بیشتر انگشت های کشورهای کلیدی منطقه چون پاکستان، ترکیه، عربستان، مصر، و بسیاری از کشورهای غربی از جمله: فرانسه و آلمان، به سمت رژیم ایران است. آنها می دانند که این موجود چه موجودی است؟
وقتی خانم میرکل با شجاعت تمام می گوید: "تا زمانی که مسئله نقض حقوق بشر در ایران هست ما در آن سرمایه گزاری نمی کنیم، و تنها پول ساختن برای ما مهم نیست"، من بابت این موضع شجاعشان به ایشان تبریک می گویم. همه اینها علائم و برخورد های مثبتی است که به تغییر شرایط کمک خواهد کرد.
البته دور از عقل و حساب نیست که این چنین حرکتی اگر از دید توانمندتر کردن جامعه برای این که بهتر بتواند خودش را آماده بکند، ابزار کار را داشته باشد، مقدار زیادی هم محتاج پشتیبانی لجستیکی است. و اگر این مسئله را بتوان ترتیب داد، مسلما خواهید دید که به کلی این کفه ترازو به طرف مردم سنگینی خواهد کرد.
یک نکته بسیار مهمی در این معادله هست، که به نظر من خیلی کلیدی است، که نه تنها مردم ایران این را کاملا آن را درک می کنند؛ بلکه کشورهای همسایه ما نیز این را کاملا درک می کنند، حتما آن را می دانید ولی تکرارش هم بد نیست. موضع من همیشه مخالفت کامل با هر نوع عملکرد نظامی یا تهاجمی به کشورم بود، این خط قرمز من بود و هست. اما فقط به خاطر این نیست که به عنوان یک میهن پرست نمی توانم قبول کنم که به کشور من هیچ نوع تعرض نظامی بشود. بلکه به این دلیل هست که هر نوع حمله نظامی به ایران فقط به تقویت خود نظام کمک خواهد کرد، و طبیعی است که مردم به دور نظام حلقه بزنند، و این هم برای ما، کسانی که می خواهیم کشورمان را نجات بدهیم، هم برای آنهایی که فکر می کنند این وسط نتیجه خواهند گرفت، یک سیناریویی کاملا بازنده خواهد بود.
اما مسئله واقعی تر این هست در محاسباتی که من دارم می کنم پورسانتاژ (درصدی) موفقیت این تغییر تا حدود زیادی می گذارم بر مبنای همسویی و همکاری نیروهای انتظامی موجود. یعنی چه؟ یعنی همان عوامل سپاه، بسیج و طبیعتا آرتش. چرا ؟ چون فلسفه حرکت من بر مبنای یک آشتی ملی و "عفو عمومی" هست. یعنی بر خلاف کاری که دولت امریکا زمان بعد از 11 سبتمبر در عراق کرد، که اصلا همه چیز به هم ریخت، و آرتشی ها را بیرون کردند، و اکنون می بینیم که عواملش جزو جنگجویان گروه دولت اسلامی شدند. ولی ما داریم به این افراد می گوییم شما در آینده ایران جای خودتان را حفظ خواهید کرد، و بر اساس انتقام شما را از بین نمی بریم، شما هستید که می توانید در مقابل هرگونه تلاش مذبوحانه آخرین دقیقه رژیم که با امید سرکوب بخواهد خود را حفظ بکند، سپر محافظت از مردم باشید.
البته هر رژیمی یک حد اقل متعهدین خود را دارد، اما باید بدانید که اکثریتی از این نیروهای انتظامی که الآن در کشور ما هستند ناراضی اند. از یک درجه به پایین، آن منفعتی را که مافیای بالایی از آن برخوردار است، ندارند. آنها ناسزای مردم را می شنوند ولی هیچ منفعتی از این نظام نمی برند، حقوقشان کفاف نمی کند.
منظورم چیست؟ منظورم این است که اگر ما با آن مسئله پیش برویم می توانیم به ایشان قول بدهیم که شما می توانید بیایید و در این حرکت، حافظ و مدافع مردم باشید، چرا دارید از چنین نظامی دفاع می کنید؟ آینده ای برای شما در این نظام نیست. آنها با یک آلترناتیو قوی و یک حرکت مردمی راحت تر می توانند از موضع خود نسبت به رژیم دست بکشند و به مردم ملحق بشوند، نمونه اش هم در چندین جا دیده ایم از جمله زمانی که در چکسلواکی یک حرکت شد، یا حتی زمانی که یلتسن در شوروی داشت حرکت می کرد. و خیلی کشورها که آرتش و نیروهای انتظامی بر علیه مردم خودشان مقاومت نکرده اند، تنها سیناریویی که پیش آمده، چائوشسکو در رومانی بود، که سعی کرد ولی به جایی نرسید، عاقبتش هم مشخص شد.
همه اینها را برای شما می گویم برای اینکه مهم است در دیدگاهی که در چند ماه و چند سال آینده داریم بتوانیم بفهمیم این چنین سناریو در ایران همچنان امکان دارد، ضمن اینکه با این سناریو، کشور ما در قالب یک نوع فروپاشی تهدید نمی شود. تمامیت ارضی ایران یک فاکتور کلیدی است برای هر ایرانی که می گوید ما نمی توانیم اجازه بدهیم مملکت مان تجزیه شود. و تضمینی که می توان به نیروها داد که هیچ نیروی خارجی از این وضعیت، برای هر نوع تعرض به ایران، سوء استفاده نخواهد کرد، فاکتور مهمی است.
برای همین است که کشورهای منطقه اگر مثل ما فکر می کنند یا علاقه مند هستند که کمکی به ایران بشود تا از شر این حکومت خلاص بشویم، که البته هم به نفع خودشان هم به نفع مردم خواهد بود، مهم است بدانند در آن لحظه ای که این اتفاقات خواهد افتاد بتوانند این تضمین را به نیروها بدهند، به خصوص نیروهای نظامی، که فکر نکنند در این وسط اگر، به اصطلاح، سکوی دفاعی را رها بکنند مملکت ما با خطر از خارج رو به رو خواهد شد.
البته جمهوری اسلامی تبلیغات مخالف خواهد کرد، و ادعا خواهد کرد که مملکت ما در خطر است، و به این بهانه دوباره یک سری از عوامل ما را سرکوب می کند و مرتکب جنایتهای هولناکی می شود، و این دقیقا همان آلترناتیوی که می خواستم به تفصیل برایتان توضیح بدهم تا پارامترهایش برای شما روشن بشود.
رضا پهلوی دوم، بزرگترین فرزندان محمد رضا شاه پهلوی و فرح دیبا، در سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در هفت سالگی و بر اساس قانون اساسی مشروطه به عنوان ولیعهد انتخاب شد. در جریان انقلاب ایران در سال 1357 رضا 18 سال داشت و به تازگی موفق به اخذ دیپلم متوسطه شده بود و در حال انجام دوره آموزش پرواز جنگنده در ایالات متحده بود. با وقوع انقلاب، رضا دیگر نتوانست به ایران برگردد. پس از درگذشت محمد رضا شاه در القاهره، رضا رهسپار آمریکا شد، و در رشته رشته علوم سیاسی در دانشگاه جنوب کالیفورنیا به تحصیل پرداخت، و مدرک کارشناسی خود را در همان رشته دریافت کرد.
رضا پهلوی فعالیت های سیاسی خود را بلافاصله پس از مرگ پدرش آغاز کرد. وی یکی از چهره های سرشناس اپوزیسیون ایرانی در خارج از ایران به شمار می رود. رضا مهمترین هدف از فعالیت های سیاسی خود را "برپایی نظامی سکولار ومردم سالار" در ایران می داند. او همچنین معتقد است که این تغییر نباید با حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران صورت بگیرد، بلکه از طریق رأی مردم و همه پرسی است. او همواره تاکید می کند که مسأله اصلی رژیم ایران است، وتا زمانی که این رژیم پابرجاست، مردم ایران فرصت پیشرفت و آزادی را نخواهند یافت. وی در این راه ، با هماهنگی با اپوزیسیون خارج از ایران "شورای ملی ایران" را در سال 1392 تاسیس کرد. این شورا هدف خود را ائتلاف همه نیروهای مخالف رژیم ایران به منظور هماهنگی فعالیتهای خود و سرنگونی رژیم تهران اعلام کرده است.
رضا پهلوی (دوم) چند کتاب را به زبانهای فارسی، انگلیسی وفرانسه منتشر کرد و در آنها دیدگاه های خود را مطرح کرد، از جمله: نسیم دگرگونی، میثاق با مردم، آزادی برای هم میهنانم و ساعت انتخاب. او متاهل و دارای سه دختر است و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
بخش اول
&-در آغاز از جنابعالی بسیار تشکر می¬کنم که چنین فرصتی به من دادید تا این گفتگو صورت بگیرد.&-در ابتدا دربارۀ اوضاع داخلی ايران، بعد دربارۀ خود شما و روابط شما با جامعه ايرانيان مقیم در امريكا و مهاجران ایرانی در كشورهای غربی به طور کلی، و بعد دربارۀ روابط ايران با كشورهای جهان صحبت کنیم، ابتدا جنابعالی اوضاع سياسی ايران را، مخصوصا در دوره روحانی، چطور می بينيد؟
كلا برخورد کسانی كه مثل ما در جبهه يک نظام عرفی وبه قول معروف (سيكولار)، یعنی نظامی كه می خواهد برود به دموكراسی برسد، و جدايی دين از دولت يكی از عوامل کلیدی آن است، برخوردمان با اين نظام به اصطلاح مذهبی دارای يک ايدئولوژی، يک برخوردی است به مفهوم اين كه اين حكومت از روز اول عملا غير قابل اصلاح بود. حکومتی که هميشه سعی كرد با بازی اصلاحات سر مردم را گرم بكند. مردمی که امیدوار به اینکه بتوانند چیزهایی را كه جزو مطالبات ایشان هست رفته رفته كسب بكنند. از روز اول مشخص بود كه چنين سيستمی با آن قانون اساسی اش، یعنی سیستم ولی فقيه و فلان شورای تصمیم گیری که اصلا منتخب مردم نیست، هر آن می تواند هر لایحه ای را زیر پا بگزارد، در چنین سیستمی میکانيزم های هر نوع تغيير یا اصلاحی امكان پذير نيست. و بيشتر يک شعار دارد تا عمل. و سر مردم را به مدت بيست سال به این مسئله مشغول كردند. از زمان خاتمی بگیرید تا آقای روحانی. اساسا اگر شما خوب نگاه کنید می¬بینید که تفاوتی بين افراد اينقدر نيست و سيستم يک جوری هست كه به کسی اجازه نمی دهد تغييراتی اجرا کند. علاوه بر این كه اساسا کسانی که از اين "صافی" رد شدند فقط کسانی هستند که از دید نظام واجد صلاحيت هستند.
به هر حال به هيچ عنوانی نمی شود گفت كه كوچک ترین جنبه مردم سالاری و دموكراسی در اين سيستم هست، گذشته از مسئله فسادی كه در نظام هست و مافيای اطلاعاتی كه اساسا همه نظام را کنترل می كند و اجازه نمی دهد فضای سالم، چه سیاسی چه اقتصادی، فراهم بشود، و مملکت را در عمل قبضه کرده¬است. متاسفانه نظام در جهت منافع خود و نه منافع ملی، برای بقای خود، از یک طرف مردم را سرکوب می کند و از طرفی دیگر همچنان می خواهد کل منطقه را با ایدئولوژی صدور انقلاب تحت فشار قرار بدهد، الآن هم می بینید که در یمن، عراق، لبنان و سوریه چه اتفاقاتی دارد می¬افتد.
لازم نیست که این را به شما بگویم، فکر می کنم دوستانی که در منطقه هستند کاملا این را خوب درک می کنند. بنا بر این، مسئله ای که الآن داریم ادامه همان بحث همیشگی است. در همین هفته اخیر، و اتفاقا همین دیروز که انتخابات مجلس بود، دیدیم که مشارکت مردم در انتخابات به شکل بی سابقه ای کم ترین میزان را داشت. و البته این چیزی بود که خود من در آن دخیل بودم و از مردم خواستم بفهمند رای دادن به چنین نظامی، تنها خاصیتش، مشروعیت بخشیدن به نظامی است که فقط می خواهد این را بدنیا بگوید: چون مردم رای می دهند پس ما مشروعیت داریم. در صورتی که رای شان تاثیری در سرنوشت شان نمی گذارد.
از این لحاظ، خیلی ها در این کمپین عکس العمل مثبت نشان دادند و نرفته اند و رای نداند. عده ای هم البته دادند، که البته اکثریت آنان ناگزیر بودند چون خیلی ها کارمند دولت هستند. پس اگر رای ندهند از کار بر کنار می شوند، حتی زندانیان را به زور بردند این دفعه تا رای بدهند.
بنابراین، این یک تئاتر تیپیک از این نظام هست که خوشبختانه دیگر کسی را به آن شکل اغفال نمی کند.
اصلاحگرا یا محافظه کار
&-دو اصطلاح (اصلاحگرایان) و (محافظه کاران) که در ایران هستند زیاد به گوش ما می¬رسد. آیا به نظر شما هر دو طرف یکی هستند یا با هم تفاوتی دارند؟خامنه ای خودش گفت، خامنه ای همین هفته پیش، به اصطلاح، آب پاکی را به روی همه ریخت و گفت ما اساسا در داخل خودمان اصلاح طلبان و محافظه کاران نداریم، همه مان حزب اللهی هستیم. ولی نهایتا گفت: هر فردی که در آن سیستم وارد شود غیر ممکن است که خارج از این که بخواهد در حفظ نظام تلاش بکند موضع دیگری بگیرد. حالا اسمش روحانی باشد، خاتمی باشد، احمدی نژاد باشد، یا هر کس دیگری باشد. همه تعهدشان به حفظ نظام است، و نظام هیچ کسی را که خارج از این بخواهد موضع بگیرد تحمل نمی کند. نظام با خودی ها اینگونه رفتار می کند، چه برسد به بقیه که مخالف هستند و اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.
دخالتهای ایران
&-امروزه می بینیم که رژیم ایران در امور داخلی کشورهای همسایه و دیگر کشورهای خارجی دخالت می کند، آیا هدف رژیم همان است که پیشتر به آن اشاره فرمودید؟رژیم چند هدف دارد، یکی صدور این ایدئولوژی است، برای اینکه بتواند بقا داشته باشد. چنین نظامی محتاج ایجاد بحران در هر لحظه است. یعنی فقط در یک فضای بحران و عدم تعادل برای نفوذ منطقه ای و دخالت در امور دیگران می تواند از موقعیت استفاده بکند، اما در نهایت برای چه هدفی؟
ایده او مبتنی بر ایجاد یک هژمونی منطقه ای تحت سلطه یک خلیفه مدرن، مثلا شیعه، به بهانه حکومت مذهبی است. و اینکه به دنبال سلاح های اتمی بود برای این نبود که الزاما می خواهد به اسرائیل حمله بکند، بلکه به خاطر این بود که به یک نوع تهدید اتمی بتواند به یک نحوی، مسئله یک مقابله رزمی "کانونشنال" را، به مفهوم ارتش های غیر اتمی، تحت کنترل داشته باشد و دنیا هم نتواند در مقابل آنها مقابله کند.
این سیاست، چه در ارتباط با کشورهای منطقه، همسایگان و فرا تر، همیشه مد نظرشان بود. این بحران سازی و این تروریسم ردیکالی که ایجاد کردند اساس فلسفه ای بود که بعد از این همه سال به ظهور حرکتی مثل دولت اسلامی منجر شد. اساس مسئله همان روز اول وقتی که نظام این بذر را کاشت و پدرخوانده آن شد.
تروریسم و رژیم ایران
&-قبل از ظهور این رژیم، ما اصلا این گروه های تروریستی را در منطقه ندیده بودیم، اصلا تا سال 1979 ما چنین چیزی را نشنیده بودیم.تا قبل از 1979 در روابط ایران با کشورهای منطقه، چه سنی باشد چه شیعه، مسئله مذهب مطرح نبود. حتی از نظر قومی، چه کرد چه بلوچ چه عرب، و چه آذری هیچ فرقی نبود. من یادم هست بزرگ که می شدم، جوان بودم ، با بچه های تیم ملی فوتبال مان بازی می کردیم. در تیم ملی فوتبال ایران ارمنی بود، مسیحی بود، کلیمی بود، مسلمان بود، خوزستانی بود، شمالی بود، آذری بود، همه فقط ایرانی بودند و کسی چنین حرف هایی نمی زد.
زمانی که با ترکیه و پاکستان پیمان (سنتو) داشتیم روابط مان با آنها حسنه بود. همین پاکستان دو ماه پیش به ایران گفت که شما اگر می خواهی در منطقه تنش ایجاد کنی و کشور عربستان سعودی و دیگر کشورها را تحریک کنی، با ما طرف هستی. در این میان چه چیزی عوض شد؟ آیا مردم بودند که عوض شدند یا نظام بود که باعث همین گرفتاری شد؟ متاسفانه الآن کار به جایی کشید که ما شاهد یک تضاد سنی- شیعی هستیم که در گذشته محال بود که همچنین چیزی پیش بیاید، و در اساس نبایستی پیش بیاید. اوضاع بعد از رفتن این رژیم درست خواهد شد.
ایران و بهانه "دشمن"
&-بعضی ها می گویند که خود رژیم ایران می خواهد از داخل به خارج فرار کند. یعنی می داند که یک مشکل در داخل ایران هست. لذا همیشه می گوید که یک دشمن هست و باید خارج از کشور جنگ کنیم تا دشمن را از خود دور نگهداریم. مثلا "ولایتی" گفت: اگر در سوریه جنگ نکنیم تروریستها به کرمانشاه می رسند، یعنی در طول این 37 سال رژیم ایران همیشه بر این ایده تاکید می کند که یک دشمن هست، صحبت نکنید، اولویت ما خارج است. مردم هم نمی توانند حرفی بزنند. نظر شما درباره این چیست؟در طول تاریخ دیدیم که نظام های توتالیتر همیشه سعی کرده اند فراتر از مرزهای خودشان با یک سری مراودات منطقه ای یک حالت پست های آوانگارد داشته باشند. اتحاد جامعه شوروی در بسیاری از کشورها، مثلا در بلوک شرق اروپا، تاثیر کرد که خیلی فراتر از مرز های خودش است.
موضعی که اکنون ایران با حضورش در سوریه یا در لبنان دارد، خیلی فرا تر از مرزهای خودمان است. و علت آن هم این است که تا آن جایی که می توانند از یک سو، توجهات را به جای دیگر معطوف کنند و نگاه های دیگران را به خودشان جلب نکنند، و از سوی دیگر برای شان یک حالت "بافر" دارد، که اگر درگیری پیش بیاید خیلی دور تر از مرز های خودشان باشد. یکی از دلایلی که می خواهند جای دیگر دست اندازی داشته باشند این است که فورا تحت تاثیر قرار نگیرند.
این امر به حدی برای آنها اهمیت داشته كه مثلا يك (proxistate) به اصطلاح داشته باشند، یکی از مقامات نظام چند ماه پیش اعلام كرد که: ما ترجیح می دهیم که سوریه در دستمان باشد تا خوزستان، یعنی حتی به استان های خودشان کمتر اهمیت می دهند.
تمام محاسبات به اصطلاح استراتژیک خودشان مبتنی بر این است که چطور این دست اندازی را ادامه بدهند، روی دیگران فشار بیاورند، بقیه را درگیر مسائل دیگر بکنند، و خودشان یک مقداری در این میان برای خودشان جا باز کنند. عملکرد سیستماتیک رژیم در تمام این سال ها همیشه این بوده است.
وضع اسفبار اقتصادی
&-این امر بر زندگی مردم ایران تاثیر گذاشت. اکنون زندگی مردم ایران یا وضع اقتصادی مردم ایران از مرحله بد به مرحله بدتر می رود. خود مردم به این امر چطور نگاه می کنند؟ خودتان چطور این را می بینید؟خودتان را به جای یک معلم دانشگاه بگذارید، جای یک کارگر بگذارید، جای یک مهندس معمولی بگذارید که الآن میانگین حقوق ماهانه شان یک چیزی در حدود بین 300 تا 400 دلار در ماه است. در حالی که سطح فقر را رسما 500 دلار اعلام کردند. پس این بدبخت با این حقوق حتی به اندازه سطح فقر نمی رسد. لذا می بینیم از یک سو مردم از گرسنگی دارند می میرند و از سوی دیگر رژیم دارد وعده می دهد که اگر کسی در لبنان بجنگد و در یک حمله به منافع کشور اسرائیل کشته شود، هفت هزار دولار به خانواده اش کمک می کنند. یا اگر خانه اش را خراب کردند سی هزار دلار می¬دهند، یعنی به اندازه هفت تا هشت سال حقوق یک معلم است. پس اولویت تان کجا است؟ مشکلات اقتصادی در ایران بیداد می کند. فقر، فحشا، اعتياد، خودکشی، فرار افراد به همه جای دنیا، بگذریم از بچه هایی که از پرونشیت تو اهواز می میرند، مردمی که در تهران به علت امواج پارازیت سرطان مغز می گیرند، برای اینکه رژیم می خواهد ماهواره ها را جمع کند، وغیره، لیست بزرگی از بدبختی های مردم را می توانم جلوی شما بگذارم، در حالیکه منافع اقتصادی کشور توی جیب آخوندها می رود، یا به قول خودشان "آقا زاده ها"، و برای آن مافیای سپاهی که تقریبا کنترل تمام مسائل اقتصادی کشور را در دست دارد، حتی یک تاجر معمولی اگر فردا بخواهد، پس از برداشتن تحریمها، با یک شرکت خارجی معامله بکند، وادارش می کنند برود توی نماز جمعه شرکت بکند وشعار بدهد، وگرنه او را از داد و ستد ممنوع می کنند.
پس در چنین فضایی است که مردم باید یک جوری خودشان را نگهدارند، نان شب را ندارند، حقوق ها عقب افتاده، وضع کارگران خراب است. یعنی مشکلات یکی دوتا نیست، مثلا وضعیت مدارس در کردستان وحشتناک است، توی بلوچستان هم همین طور، برخوردشان با اقلیت های مذهبی با یک حالت تبعیضی چه نژادی، چه قومی، چه مذهبی که حتی می تواند زمینه تجزیه کشور را فراهم کند.
"نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران"
&-ان شاء الله به این قضیه می رسیم چون درباره این موضوع من یک سوالی دارم، پیشتر فرمودید که خود مردم از فرستادن ثروت کشورشان به کشورهای خارجی چون لبنان یا مثلا به غزه ناراضی اند. در سال 88 مردم شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" را سر دادند. ولی سؤالی که همه مطرح می کنند این است که چرا مردم از سال 1388 تا حالا حرفی نزدند آیا فرصتی داشتند یا اصلا نداشتند؟ آیا رژیم ایران را قبول کردند یا منتظر هستند فرصتی پیش بیاید تا دوباره به رژیم حمله کنند؟مسئله بسیار پیچیده است. اولا چند عامل بایستی فراهم بشود تا یک تغییر بنیادی به وجود بیاید، چه چیزهایی فعلا جلوی مردم را گرفته¬است؟ از یک سو سرکوب شدید رژیم تا حدی بود که مردم فراتر از یک سری اعتراضات یا درخواست ها عملا هیچ نوع سازماندهی برای مقابله با رژیم نمی¬توانند صورت بدهند چون فورا سرکوب می شود. جنبش سبز سال 2009 میلادی، که یادتان می آید، علی رغم که اینکه چند میلیون نفر آمده بودند به خیابانها، تظاهراتی بسیار آرام وبدون وحشت انجام دادند، اما دیدید که این حرکت به چه شکلی سرکوب شد! بنا بر این مردم به چه امیدی می توانند به خیابانها بیایند که وضع عوض بشود. مسئله دوم: مسئله رهبری این حرکت مقاومتی است، خیلی ها می گفتند در سال 2009 از جنبش سبز حمایت نشد، از این لحاظ، به نظر من، به دو دلیل حمایت نشد، یکی این که نباید فراموش کرد خود رهبری جنبش سبز، که در واقع آقایان موسوی و کروبی بودند، که به قول غربی ها (مخالفان دروغین) بودند، آقای موسوی درباره دوران طلایی امام صحبت می کرد، همچنان در قالب نظام جمهوری اسلامی عمل می کرد.
بچه هایی که به خیابان آمدند و جانشان را فدا کرده اند، و "ندا "که کشته شد، به نظر من، فقط به خاطر اعتراض به یک رای نبود، خواست های عمیق تر بسیاری داشتند که برخی از آنها قابل بیان نبود، ولی کاملا واضح بود که مردم به خاطر این خودشان به دردسر نینداختند.
از طرفی دیگر، فاکتورهای بین المللی در این تحولات بنیادی بسیار تاثیر گذار هستند، دولت فعلی امریکا که بسیار در صدد این بود که به هر طوری شده به یک معامله با جمهوری اسلامی برسد، در آن زمان اصلا کوچک ترین پشتیبانی نشان نداد. همینطوری که با سوریه همین اتفاق افتاد، و در مقابل بشار اسد سستی نشان دادند. این مسائل خارجی هم در مورد ایران صادق هست.
مهم تر از این، من اعتقاد دارم که مردم ایران آمادگی یک تغییر بنیادی را دارند، روز به روز عامل ترس دارد کمتر می شود، چون مردم دیگر صبر و حوصله ندارند. اعتراضاتی که در آن چند ماه اخیر دیده ایم گواه این امر است. قشرهای مختلف جامعه از زنان گرفته تا معلمان و کارگران، همچنین خانواده های زندانیان سیاسی، آنهایی که اعدام و کشته شدند، روز و شب اعتراضات خود را بیان می¬کنند.
در نتیجه، جریاناتی بسیار قوی مدنی در کشور ما مهیا شد. منتها، آنچه که بدیهی است از دید من این است که برای ما، کسانی که داریم در راستای تغییر نظام مبارزه می کنیم، موضع ما این است که تا زمانی که نظام سرکار باشد به هیچ عنوان به آن آرمان های ملی مان دست پیدا نخواهیم کرد. و ناچار هستیم از این نظام گذر بکنیم، اما بر مبنای چه حرکتی ؟ یک حرکت مبارزه مدنی به دور از خشونت، که از یک سو، با وارد کردن فشارهای درونی نظام به عقب نشینی وادار می شود. از سوی دیگر هماهنگی با فشارهایی که از خارج به روی نظام می آیند. مثلا بخشی از این تحریم ها اگر هم چنان در ارتباط با نقض حقوق بشر و نه فقط پرونده هسته ای جمهوری اسلامی ادامه داشته باشد، این کمک خواهد کرد که مردم بدون وجود فشارها مجبور نشوند به تنهایی با نظام درگیر شوند.
نکته دوم خیلی مهم است، آلترنتیو (جایگزین) باید مشخص باشد، مسئله آلترنتیوی که ما بیان می کنیم بسیار فراتر از این که فقط بگویم این نظام باید برود. یادمان باشد که سی وهفت سال پیش وقتی انقلاب شد، مخالفین نظام پدرم گفته اند، شاه برود بعدا می بینیم چه می شود! و نتیجه این سخنان را دیده ایم. این بار ما نمی توانیم به مردم بگوییم حالا آنها بروند بعدا ببینیم چه می شود؟ باید به مردم بگوییم که جایگزین کیست، و چرا به درد آنها می خورد و چگونه می توانند به او دست پیدا کنند.
در این قالب ما سعی کرده ام، بخصوص پس از جنبش سبز و برای این که آن حرکت نخوابد، یک شورای ملی را تشکیل بدهیم که هدف مقطعی آن رسیدن به شرایط انتخابات آزاد در کشورمان باشد، و از آنجایی که جمهوری اسلامی، چنانکه قبلا گفته ام، هرگز داوطلبانه قدرت را پس نخواهد داد، ناچاریم یک کمپین مقاومت مدنی را در مقابلش ایجاد کنیم، تا بتوانیم به آن فضا برسیم. منتها فراتر از این، به نظر من مهم هست که همه بدانند یک برنامه ریزی اساسی داریم، نه فقط برای مصرف داخلی، من این را برای همسایگان مان و بقیه دنیا هم دارم می گویم که ما داریم با یک محاسبات واقعا پرکتیکال (کاربردی) پیش می رویم، آینده اقتصاد چه می شود؟ محیط زیست چه می شود ؟ بهداشت چه می شود؟ وضعیت سالمندان چه می شود؟ یعنی تمام جنبه های مختلف اجتماعی وسیاسی کشور با یک برنامه ریزی صحیح کوتاه مدت، میان مدت، دراز مدت مد نظر هست. مسئولیت دولت انتقالی زمینه سازی برای انتخابات مجلس موسسان، نوشتن یک قانون اساسی جدید، تشکیل احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، وغیره خواهد بود، یعنی تمام مراحل طبیعی که بایست طی بشود.
این یک مسئله بسیار کلیدی است، چون آدمی که در داخل ایران هست در یک محاسبه " risk reward " (پاداش مخاطره)، به خود خواهد گفت که من در مقابل خطری که می کنم، و مثلا اگر بخواهم اعتصاب بکنم، به بخور و نمیر خانواده ام باید فکر کنم، در مقابل چه دستم می آید؟ نبود رهبری نیز بخشی از مشکل را فراهم می کند، مردم به هوای چه راه بیفتند، بدون رهبری که نمی توانند به خیابانها بروند.
نکته سوم که قبلا به آن اشاره کردم، چه نوع حمایت ها وهماهنگی های بین المللی می تواند وجود داشته باشد؟ وضعیت منطقه خودمان را نگاه بکنید، بسیار جالب است، برای اولین بار در تاریخ مدرن خاورمیانه، هیچ وقت دغدغه های كشورهاى منطقه اينقدر مشترک و شبیه هم نبود، و بیشتر انگشت های کشورهای کلیدی منطقه چون پاکستان، ترکیه، عربستان، مصر، و بسیاری از کشورهای غربی از جمله: فرانسه و آلمان، به سمت رژیم ایران است. آنها می دانند که این موجود چه موجودی است؟
وقتی خانم میرکل با شجاعت تمام می گوید: "تا زمانی که مسئله نقض حقوق بشر در ایران هست ما در آن سرمایه گزاری نمی کنیم، و تنها پول ساختن برای ما مهم نیست"، من بابت این موضع شجاعشان به ایشان تبریک می گویم. همه اینها علائم و برخورد های مثبتی است که به تغییر شرایط کمک خواهد کرد.
البته دور از عقل و حساب نیست که این چنین حرکتی اگر از دید توانمندتر کردن جامعه برای این که بهتر بتواند خودش را آماده بکند، ابزار کار را داشته باشد، مقدار زیادی هم محتاج پشتیبانی لجستیکی است. و اگر این مسئله را بتوان ترتیب داد، مسلما خواهید دید که به کلی این کفه ترازو به طرف مردم سنگینی خواهد کرد.
یک نکته بسیار مهمی در این معادله هست، که به نظر من خیلی کلیدی است، که نه تنها مردم ایران این را کاملا آن را درک می کنند؛ بلکه کشورهای همسایه ما نیز این را کاملا درک می کنند، حتما آن را می دانید ولی تکرارش هم بد نیست. موضع من همیشه مخالفت کامل با هر نوع عملکرد نظامی یا تهاجمی به کشورم بود، این خط قرمز من بود و هست. اما فقط به خاطر این نیست که به عنوان یک میهن پرست نمی توانم قبول کنم که به کشور من هیچ نوع تعرض نظامی بشود. بلکه به این دلیل هست که هر نوع حمله نظامی به ایران فقط به تقویت خود نظام کمک خواهد کرد، و طبیعی است که مردم به دور نظام حلقه بزنند، و این هم برای ما، کسانی که می خواهیم کشورمان را نجات بدهیم، هم برای آنهایی که فکر می کنند این وسط نتیجه خواهند گرفت، یک سیناریویی کاملا بازنده خواهد بود.
اما مسئله واقعی تر این هست در محاسباتی که من دارم می کنم پورسانتاژ (درصدی) موفقیت این تغییر تا حدود زیادی می گذارم بر مبنای همسویی و همکاری نیروهای انتظامی موجود. یعنی چه؟ یعنی همان عوامل سپاه، بسیج و طبیعتا آرتش. چرا ؟ چون فلسفه حرکت من بر مبنای یک آشتی ملی و "عفو عمومی" هست. یعنی بر خلاف کاری که دولت امریکا زمان بعد از 11 سبتمبر در عراق کرد، که اصلا همه چیز به هم ریخت، و آرتشی ها را بیرون کردند، و اکنون می بینیم که عواملش جزو جنگجویان گروه دولت اسلامی شدند. ولی ما داریم به این افراد می گوییم شما در آینده ایران جای خودتان را حفظ خواهید کرد، و بر اساس انتقام شما را از بین نمی بریم، شما هستید که می توانید در مقابل هرگونه تلاش مذبوحانه آخرین دقیقه رژیم که با امید سرکوب بخواهد خود را حفظ بکند، سپر محافظت از مردم باشید.
البته هر رژیمی یک حد اقل متعهدین خود را دارد، اما باید بدانید که اکثریتی از این نیروهای انتظامی که الآن در کشور ما هستند ناراضی اند. از یک درجه به پایین، آن منفعتی را که مافیای بالایی از آن برخوردار است، ندارند. آنها ناسزای مردم را می شنوند ولی هیچ منفعتی از این نظام نمی برند، حقوقشان کفاف نمی کند.
منظورم چیست؟ منظورم این است که اگر ما با آن مسئله پیش برویم می توانیم به ایشان قول بدهیم که شما می توانید بیایید و در این حرکت، حافظ و مدافع مردم باشید، چرا دارید از چنین نظامی دفاع می کنید؟ آینده ای برای شما در این نظام نیست. آنها با یک آلترناتیو قوی و یک حرکت مردمی راحت تر می توانند از موضع خود نسبت به رژیم دست بکشند و به مردم ملحق بشوند، نمونه اش هم در چندین جا دیده ایم از جمله زمانی که در چکسلواکی یک حرکت شد، یا حتی زمانی که یلتسن در شوروی داشت حرکت می کرد. و خیلی کشورها که آرتش و نیروهای انتظامی بر علیه مردم خودشان مقاومت نکرده اند، تنها سیناریویی که پیش آمده، چائوشسکو در رومانی بود، که سعی کرد ولی به جایی نرسید، عاقبتش هم مشخص شد.
همه اینها را برای شما می گویم برای اینکه مهم است در دیدگاهی که در چند ماه و چند سال آینده داریم بتوانیم بفهمیم این چنین سناریو در ایران همچنان امکان دارد، ضمن اینکه با این سناریو، کشور ما در قالب یک نوع فروپاشی تهدید نمی شود. تمامیت ارضی ایران یک فاکتور کلیدی است برای هر ایرانی که می گوید ما نمی توانیم اجازه بدهیم مملکت مان تجزیه شود. و تضمینی که می توان به نیروها داد که هیچ نیروی خارجی از این وضعیت، برای هر نوع تعرض به ایران، سوء استفاده نخواهد کرد، فاکتور مهمی است.
برای همین است که کشورهای منطقه اگر مثل ما فکر می کنند یا علاقه مند هستند که کمکی به ایران بشود تا از شر این حکومت خلاص بشویم، که البته هم به نفع خودشان هم به نفع مردم خواهد بود، مهم است بدانند در آن لحظه ای که این اتفاقات خواهد افتاد بتوانند این تضمین را به نیروها بدهند، به خصوص نیروهای نظامی، که فکر نکنند در این وسط اگر، به اصطلاح، سکوی دفاعی را رها بکنند مملکت ما با خطر از خارج رو به رو خواهد شد.
البته جمهوری اسلامی تبلیغات مخالف خواهد کرد، و ادعا خواهد کرد که مملکت ما در خطر است، و به این بهانه دوباره یک سری از عوامل ما را سرکوب می کند و مرتکب جنایتهای هولناکی می شود، و این دقیقا همان آلترناتیوی که می خواستم به تفصیل برایتان توضیح بدهم تا پارامترهایش برای شما روشن بشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر