"گذر عاشقانه عمر"؛ روایت یک شوریدگی مستمر
شور و خوش بینی در خاطرات خدیجه مقدم موج میزند. او شاهد مصادره انقلاب، دهه سیاه شصت، سرکوبها و گسستهای هولناک بوده اما ایمان به عدالت و اراده برای تغییر را از دست نداده است. مروری بر روایات و پای صحبت نویسنده کتاب.
نشر باران در سوئد، به تازگی خاطرات خدیجه مقدم، فعال حقوق زنان و محیط زیست را منتشر کرده است. کتاب گوشههایی از تلاشهای آرمانخواهانه نویسنده و همراهان او از دهه پنجاه شمسی تاکنون را پیش چشم میگشاید. روایتها با ترتیب و توالی زمانی و موضوعی نقل نشدهاند بلکه برشهایی از مشاهدات و تجریبات نویسنده از نشیب و فرازها و واقعیات روزگارند. راوی در مقدمه کتاب میگوید اگر تشویق دوستان و اطرافیان نبود، حرفها و خاطرات او هم مثل هزاران زن دیگر در پستو میماند.
شور و امید در خاطرات خدیجه مقدم از چهار دهه کنشگری مدنی و صنفی موج میزند. او شاهد مصادره انقلاب، دهه سیاه شصت، اعدام و سرکوب و گسستهای هولناک بوده اما با وجود نقد خوش خیالی و ندانمکاریروشنفکران و احزاب سیاسی، ایمان به مردم و اراده برای اثرگذاری را از دست نداده است. نام کتاب "گذر عاشقانه عمر" است؛ گذر از رنجها با عشقی درونی.
کتاب فاقد جلوهگری، مبالغه یا مدعاهای روشنفکرانه است. خواننده اما از همان سطور آغازین با زنی مصمم آشنا میشود که استقلال و خودآگاهی درونی دارد. ملاقات اول با دوست پسرش شروع رفاقتی محکم توصیف میشود، نه پیشدرآمد یک خانواده هستهای. وقتی از انگشتر هدیه یار غافلگیر میشود، یک اسکناس پنج تومانی امضا شده پیشکش میدهد. اینجا دختری آزاد و پرشور را می بینیم که لذت انتخاب و زندگی برابر را میشناسد.
"گذر عاشقانه عمر"، خواننده را پا به پا از برهههایی چون انقلاب، جنگ، دهه سیاه شصت میگذراند و به تکاپوی امید در دهههای بعدی میبرد. دورانی که آغاز آن با کنشگری در حوزه محیط زیست، آلودگی و زباله است و در ادامه به طرحهای توانمندسازی زنان در محلهها و تعاونیهای خوداشتغالی میانجامد. راوی در بخشی از کتاب استفاده ابزاری و سودجویانه شهرداریها از این عرصه و مصادره زحمات زنان را برملا میکند. افسوسی اما برای خواننده باقی میماند که نمیداند سرنوشت زنهای محلات خانیآباد، ناصرخسرو و اسلامشهر به کجا انجامید.
خواننده کتاب با تلاش های سترگی چون ساخت فرهنگسرای زنان بم، کمپین یک میلیون امضا، ائتلاف اعتراض به لایحه خانواده، مادران پارک لاله، مادران صلح و ... آشنا میشود. باز هم حسرتی بر تلاشها و کنشهایی که میدرخشند، راه میگشایند اما ناتمام میمانند و پس از مدتی به محاق میروند. نویسنده در صفحه ۸۴ کتاب مینویسد: «تا جایی اجازه میدهند حرکت کنی اما سپس مانع میشوند چون از سرعت حرکت میترسند و از آگاه شدن مردم از حق شان وحشت دارند.» او انگیزه ادامه کار با همه سنگلاخها را پرکشیدن زنانی میداند که از تواناییهای خود بیخبر بودند. میگوید در این مسیر، ورود به بازی قدرت هیچ جایی نداشت بلکه هدف نشان دادن کارایی در اجرای طرحهای مختلف توانمندسازی زنان بود.
خاطرات خدیجه مقدم هر چه شخصیتر باشند، صمیمانهتر و زلالتر میشوند. پدر عکس شاه را از کتابهای درسی فرزندان پاره میکرد و مادر از دورریزها چهلتکه میدوخت تا اولین الگوی محیط زیستی نگارنده شود. در صحنهای ناب و در یک نمایشگاه عکس، آقاجون برابر تصویر قاب شده برادر مبارزش، کلاه از سر برمیدارد و تعظیم میکند.
راوی در آستانه انقلاب، تنها زن و جوانترین عضو کمیته صنفی اعتصاب سازمان آب بوده و از پیشینهای چند وجهی و خانوادگی در پهنه سیاست برخوردار است. این پشتوانه اما چون تیغی دولبه عمل میکند. او از چپ و راست و میانه شماتت میشنود و در بازجوییها هم باید اتهام منویات و نیات سیاسی را پاسخ دهد. شبی دیر وقت آشنایی به او تلفن میزند تا بگوید در اعتراض به امضای اعلامیه مشترک با اصلاحطلبها، رابطهاش با او را قطع میکند.
نویسنده از تابوهای فرهنگی رایج هم عبور کرده و تمام قد به حمایت از حقوق فرزند همجنسگرا برخاسته است. پسری که به همین خاطر دستگیر شده و آزار دیده است. او در عین حال پنهان نمیکند که گذر از چالش آشکارسازی، برای یک کنشگر سیاسی و اجتماعی ساده نبود.
"گذر عاشقانه عمر" روایت یک شوریدگی مستمر برای بودن در میان مردم و تعهد و تلاش جمعی برای همیاری آنهاست. نویسنده در پیش گفتار کتاب از روزگار سپری شده زنی یاد میکند که مثل هزازان زن آرمانگرای دیگر برای ذرهای تغییر تلاش کرده و تسلیم نومیدی نشده است. خدیجه مقدم بعد از انتخابات ۸۸ و پس از آخرین تهدید به احضار و دستگیری ایران را ترک کرده و در آلمان زندگی میکند. دویچه وله در ارتباط با سرفصل های کتاب پرسشهایی را با او در میان گذاشته است.
.........................
● در مقدمه کتاب مینویسید کوشش داشتید تکه کوچکی از پازل تاریخ جنبش مردمی به ویژه جنبش زنان ایران را نشان دهید و خطابتان به جوانان است. فکر میکنید فصل مشترک آرمانها و تلاشهای نسل شما با جوانها چه میتواند باشد؟
خدیجه مقدم: متاسفانه هنوز پس از ۴۲ سال، ما به آزادیهای دموکراتیک دست نیافتهایم. بنابراین فصل مشترک ما با جوانها، همان تلاش برای آزادی قلم و بیان و تجمع و تشکل است. حقوق برابر همه مردم با هر جنسیت و دین و مذهب و ملیت و حق پوشش اختیاری است که برخی کمرنگ و برخی پررنگتر شدهاند.
در زمینه عدالت اجتماعی، در شرایطی که مردم روز بروز فقیرتر میشوند، طبیعی است هم اکنون سه نسل در کنار هم مبارزه کنند تا به حداقل شرایط یک زندگی سالم دست یابند. به تظاهرات بازنشستگان ، معلمان و کارگران جوان هفت تپه و سایر جاها نگاه کنید. به میانگین سنی شرکت کنندگان تظاهرات اعتراضی مهر ۹۶ و آبان ۹۸ نگاه کنید و حتی زندانیان، میبینید که اشتراکات زیادی بین ما و جوانها وجود دارد.
● شما از دوران به اصطلاح سازندگی با فعالیت در حوزه محیط زیست و آلودگی شروع به کنشگری کرده و به مرور در عرصههای دیگر فعال شدهاید. انتخابهای شما بر چه اساسی بود؟ علاقه یا ضرورت؟
دغدغههای زنان ایران هم مانند دغدغههای زنان دنیا است .همانمواردی که در کنفرانس جهانی زن در سال ۱۹۹۵ در پکن تنظیم شده و اسناد آن در اینترنت در دسترس است. من به شخصه همه حوزههای ۱۲ گانه دغدغههای زنان را مهم میدانم ولی بستگی به شرایط و امکانات موجود و توان خودم، برنامهام را تنظیم میکردم. مثلا توجه من به آموزش و بهداشت و استقلال اقتصادی زنان و محیط زیست و صلح همیشه بیشتر بوده، ولی وقتی ائتلافی از فعالان زنان برای برابر حقوقی شکل میگرفت، طبیعی است که در آن ائتلاف شرکت فعال داشته باشم و حول آن هم تا جایی که میتوانستم حرکت کنم، مثل هم اندیشی زنان و کمپین یک میلیون امضا و ائتلاف علیه لایحه خانواده.
● از اواخر دولت دوم خاتمی تا پایان دولت اول احمدینژاد انجیاوهای زیادی شکل گرفتند. آیا میتوانیم از بهار تشکلها در این دوران حرف بزنیم؟
بسیاری از آن تشکلها دولتی بودند یا با انگیزههای سودجویی از شرایط به وجود آمدند و مثل قارچ روییدند. یعنی اگر بهاری بود زود به خزان تبدیل شدند و از بین رفتند. البته تعدادی هم خیلی خوب کار کردند و هر چند بعدتر مجوزشان تمدید نشد، ولی بدون مجوز به کار خود به شکلهای مختلف ادامه دادند.
● در کتاب اشاره شده به شگرد اولین انجیاوها که با اساسنامههای غیررسمی، اساسنامههای ارتجاعی و مصوب را دور میزدند. مینویسید که این دوگانگی، علت ناکامی بسیاری تشکلها بودند. چگونه؟
نوعی تن دادن به اساسنامههای تحمیلی وزارت کشور، مانع رشد برخی تشکلهای غیردولتی شده که البته هیات موسسهای آنها هم در عمل به علت تنگنظری و حفظ قدرت و سلطه خودشان بر اعضای جوان و جدید، در زمانی هم که میتوانستند اساسنامهشان را تغییر دهند، با توجیههای مختلف از آن شانه خالی کردند و هر روز ضعیفتر شدند. البته تنها این مساله موجب ناکامی نشده، بلکه فشارها و محدودیتها و رعب و وحشتی که حکومت برای فعالان مدنی ایجاد کرده هم عامل مهمی است.
● شما کمپین یک میلیون امضا را یک ائتلاف مدنی بی سابقه از فعالان حقوق زن سکولار و فمینیستهای اسلامی میخوانید. سرنوشت چنین ائتلاف بزرگی چه شد؟ فعالیتهایی که نوشتهاید کم و بیش دنبال میشوند چه بوده یا هستند؟
کمپین دستاوردهای بزرگی داشت و مهمترین آن به جز جمعآوری صدها هزار امضا برای تغییر قوانین، نشان دادن نابرابری در کل جامعه بود و توانست تعداد فعالان زن را چند برابر کند که هر کدام در حال حاضر به نظر من یلی هستند و همه جا آثار آنها را میبینیم. در حال حاضر شکل مبارزه تغییر کرده ولی کمپینیها بهجز تعدادی که بیش از سابق گرفتار یک لقمه نان شدهاند، خوشبختانه همه جا هستند. این هم خیلی طبیعی است که هر کس حق دارد اولویت زندگیش را درمراحل مختلف تعیین کند.
● در روایتها میبینیم هر بار تشکلها به یک نقطه اوج رسیدهاند، فرسایش و استحاله پیش آمده و کنشگری افول کرده است. چرا تشکلهای مختلف ایجاد میشدند و پس از مدتی به محاق میرفتند؟ چرا کسانی مثل شما میماندند و اگر جایی خراب میشد، دوباره میساختند؟ علت ماندگاری شما چه بود؟
به نظر من، مشکل ساختاری قانون اساسی استبدادی جمهوری اسلامی ایران مانع اصلی هر گونه پیشرفت و توسعه سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی در ایران است. موانع فرعی دیگری هم وجود دارد که به خود ما مردم بر میگردد. ولی اینکه خوشبینی و امیدواری من و امثال من از کجا می آید باید بگویم از تجربه تاریخی دنیا می آید ، حکومتها می آیند و میروند و این مردم هستند که میمانند ، تلاشهای فرهنگی هیچگاه بی فایده نبوده و نخواهد بود.
● مادران پارک لاله، شورای ملی صلح، مادران صلح و... اینها لطمه دیدند یا از هم پاشیدند... شما ولی میگویید برای یک ائتلاف بزرگ در ایران مشکلی نیست اگر بگذارند... فکر میکنید علت تنها بیرونی است؟
ببینید من میگویم پتانسیل یک ائتلاف بزرگ از فعالان سیاسی و مدنی در ایران وجود دارد و ما این را بارها تجربه کردهایم با همه اختلاف عقیده و سلیقه برای یک خواست مشترک، فعالان مدنی و سیاسی میتوانند با هم متحد شوند منتها اگر بگذارند که نمی گذارند. یعنی بلافاصله آنها را بازداشت و زندانی و شکنجه میکنند و پراکنده شان میکنند.
منیتها و احساس رهبری کردنها بین روشنفکران همیشه وجود داشته ولی به عقیده من این تعیین کننده نیست. به نظرم در حال حاضر، فضای امنیتی هر حرکت کوچکی را هم میخواهد خفه کند که البته نمیتواند، ولی آن ائتلاف کار ساز که مد نظر من است و در کتاب به آن اشاره کردهام در یک بزنگاه تاریخی اتفاق خواهد افتاد و هیچ سد و مانعی نمیتواند آن سیل خروشان را از حرکت باز دارد.
● وقتی کتاب را میخوانیم، در عین آشنایی با این همه زحمت و تلاش، احساس تاسف هم میکنیم که چه پروژهها و تلاشهایی ناتمام یا ابتر ماندهاند... چرا دلایل این بی سرانجامی به طور مشخص و عینی شکافته نشده تا شکستها تکرار نشوند. آیا ملاحظاتی هست؟
در این زمینه ملاحظاتی نداشتم و فکر میکنم در جای جای کتاب به ناکارآمدی دولتهای مختلف و استفاده ابزاری از تلاشهایمان توسط نهادهای حکومتی اشاره کردهام. مثلا هیچ بحثی نیست که وقتی نهادهای تعاونی یا بنگاههای اقتصادی زنان سرپرست خانوار تعطیل میشود، چه فشاری به آن زنان و فرزندانشان میآید. هر روز شاهد افزایش سیل بیکاران در ایران هستیم، ولی تغییر در افکار و رفتار و استقلال فکر در بین آن زنان هم انکار ناشدنی بود، میخواهم بگویم بیسرانجام نبود.
● چه توشه یا تجربهای باعث شد به این عرصه بیایید و بمانید؟
توشه و تجربه من بخشی از بچگی و خانواده و گروههای مطالعاتی قبل از انقلاب میآید و بخشی از آموزشهایی است که بعد از انقلاب، در حزب توده ایران کسب کردم که به همه پدیدهها ریشهای نگاه کنم و ریشهای کار کنم. البته اساسا هیچ گاه نام و پرچم و حزب و سازمان برایم به اندازه خود انسانهای مخاطب برنامههایم مهم نبوده است.
● و برآیند این همه تجربه از کمیته صنفی اعتصاب سازمان آب تا هواداری از حزب توده، ارتباط با خانواده زندانیان سیاسی، آشنایی با مادران خاوران و بعد .... چه بود؟ آیا توانستهاید به عنوان یک خط اتصال بین طرز فکرهای مختلف عمل کنید؟
نمیدانم. تلاش کردهام ولی تا چه حد موفق بودهام را باید از دیگران پرسید.
● هر چند نوشتهاید روایتهایتان گاه گزارشگونه است و گاه احساسی و آداب خاطرهنویسی رعایت نشده، اما در چند بخش مهم کتاب، سطور خالی زیادی وجود دارد و به نظر میرسد ملاحظاتی داشتهاید و سریع از موضوع گذشتهاید. این عبور عمدی است یا ناگزیر؟
بله درست میگویید و تا حدودی عمدی بوده است. من حدود ۲۰۰ صفحه کتاب را کسر کردم. راستش جاهایی را که حمل بر خودستایی میشد، سانسور کردم تا خواننده خسته نشود و خودشیفتگیام معلوم نباشد (خنده). اما از شوخی گذشته، حجم بالای کتاب کمتر خواهان دارد.
● در چند مورد، شما صادقانه اذعان میکنید به کمبود مطالعه و بینش؛ چه در مورد خودتان و چه در مورد دیگران. یکجا میگویید آنقدر کار داشتم که حتی گاهی فرصت نمیکردم روزنامه بخوانم... چالشی به این مهمی را چگونه میتوان جبران کرد؟
ببینید خاطراتام به چهار دهه تقسیم شده و در هر دوره شرایط فرق می کرد. مثلا در دهه ۵۰ فقط گاه گاهی اعلامیههایی به دست ما میرسید و حتی کتاب مادر ماکسیم گورکی را اگر از کسی میگرفتند، جرم بود و زندان داشت. من با چه بدبختی جزوه الفبای مبارزه احسان طبری را پیدا کرده بودم که به اندازه نصف کف دستم بود و کاغذ نازک زرورقی آبی رنگ داشت. جوان بودم و چشمهایم ضعیف نبود و میتوانستم بخوانم.
در خانهنشینی اجباری دهه شصت، فرصت زیادی برای مطالعه داشتم که روی زنان شاهنامه کار کردم و در کتاب هم به این مسئله پرداختهام. بعد با مطالعه درباره محیط زیست جهان و ایران و با موسیقی و خطاطی خودم را مشغول کردم. دهه هفتاد و هشتاد بیشتر کار میدانی میکردم و واقعا فرصت مطالعه کم داشتم. ولی خوشبختانه از دانش جوانها بهره زیادی بردم و هر آنچه خود داشتم در طبق اخلاص گذاشتم.
● مهاجرت چه تاثیری در زندگی شما داشته است؟
این یک انتخاب نبود. کنشهای من مردمی هستند، نه روشنفکرانه و در واقع وضعیت من از نظر جغرافیایی عوض شده وگرنه همه ارتباطهایم را حفظ کرده و فعالیتهایم را ادامه دادهام. در مهاجرت عملا همان دغدغهها را دارم.
● انتشار تجارب و روایات شما از چند دهه پستی و بلندی در جامعه ایران، چه بازخوردی داشته و چه نقدهایی در این میان گرفتهاید؟
تا کنون بازخورد خیلی خوبی داشته ،راستش فکر نمی کردم این همه مورد استقبال قرار بگیرد . پیامهای دلگرم کننده جوانها از ایران، اشک به چشمانم میآورد.
هدف من از نوشتن این خاطرات و تجربیات در درجه اول ثبت بخشی از تلاشهای کنشگران مدنی در چند دوره بود با این امید و آرزو که دیگران هم بنویسند تا آیندگان، تصویر روشنتری از چهل سال پس از انقلاب داشته باشند و متکثر بودن و رنگین کمانی بودن جامعه را نشان دهم و صدای حاشیه و بی صدایان را بلند کنم. از تلاشهای مادران بنویسم، از رنج بهاییها بنویسم و این که در این سالها بر ما مردم و دستکم بخشی از مردم چه گذشت. دوم اینکه انتشار این کتاب شاید بستری بهوجود بیاورد برای نقد تلاش هایمان. برای همین با سپاس از پیامهای پر از لطف و محبت خوانندگان کتاب، منتظر نقدهای آنها هستم.
● راستی چرا اسم کتاب را "گذر عاشقانه عمر" گذاشتید؟
علتاش آن است که هر کاری کردم، عاشقانه و با جان و دل بود؛ بدون منت و مزد برای هدفهایی که به آنها اعتقاد داشتم. همین تلاش عاشقانه را در اطرافیان و دوستان و همراهان هم دیده و میبینم.
● و سوال پایانی این که کاربران داخل ایران چگونه میتوانند به کتابی که در خارج منتشر شده دسترسی داشته باشند؟
نشر باران ابتکاری زده و علاقمندان میتوانند ایمیلی بفرستند و از طریق لینکی در گوگل درایو، فایل پیدیاف کتاب را دریافت کنند و آن را به صورت آنلاین بخوانند. از این ابتکار هم استقبال خیلی خوبی شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر