رقابت و دشمنی سرکوبگرانه دکان فقها با عرفان و متصوفه در بازارفتنه از عمامه خیزدنی زخم / ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
قرار است در ایران فیلمی درباره شمس تبریزی -و ضرورتاً مولوی-
ساخته شود. عدهای از طلاب بینام و نشان حوزه علمیه قم از آیتالله مکارم
شیرازی و آیتالله نوری همدانی خواستهاند تا تکلیف شرعی فیلمسازی درباره
این «فرقه ضاله» را روشن سازند. پاسخ این دو به شرح زیر است:
مکارم شیرازی: «با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه میشود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.»
نوری همدانی: «این دونفر نامبرده از اعیان صوفیه میباشند و ما برای این مطلب مدارک مقتضی از کتابهای خودشان داریم. اساساً
فرقه صوفیه یکی از فرقههای ضاله و مضله میباشند که با تشکیلات قطبسازی و
مرشد بازی به جنگ اسلام ناب که اسلام قرآن و اهل بیت است آمدهاند و حضرت صادق درباره صوفیه فرمودهاند انهم اعدائنا یعنی آنها دشمنان ما هستند. ترویج آنها به هر شکلی باشد جایز نمیباشد و حرام است.»
آیتالله مکارم شیرازی قبلاً نیز به دلیل وحدت وجود، عرفا را
تکفیر کرده بود. اما اینک به غیر از موضوع وحدت وجود، پای ائمه شیعیان را
هم به میان کشاندهاند. پس ظاهراً نزاع بر سر باورهای دینی (خدای متشخص
انسانوار و خدای نامتشخص از یک سو، و دشمنی صوفیه با ائمه از دیگر سو)
است.
دکان و کاسبی
در واقع نزاع، نزاع دو رقیب، دو دکان، برای کسب مشتریان بازار است.
مولوی در دفتر ششم مثنوی میگوید:
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکان فقرست ای پسر
مثنوی دکان فقرست ای پسر
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بت است
غیر واحد هرچه بینی آن بت است
مولوی اذعان دارد که مثنوی او نیز یک دکان است. منتهی دکان فقرا و وحدت وجود.
مولوی در غزل ۱۳۲ دیوان شمس نیز گفته است:
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
پس بازارهایی داریم که در آن کالاهای متفاوتی عرضه میشود. همه فروشنده و خریدار هستند.
دکان فقها و دکان متصوفه در بازار تاریخ دو رقیب جدی
بودهاند. هر دو به دنبال جلب مشتری بوده و هستند. بیرحمی، یکی از
ویژگیهای رقابت در بازار است. تزئین کردن کالای خود و معیوب نشان دادن
کالای رقیب، ویژگی بازار است.
فقها همه مشتریان (مردم) را مقلد خود میسازند. عارفان و صوفیه نیز همه مشتریان را مرید میسازند. هر دو دارای «ولی»
هستند. تشکیلات سلسله مراتبی ساخته و میسازند. اگر فقها مردم را مقلد
مراجع تقلید کرده و میکنند -و پس از انقلاب مطیع ولیفقیه- صوفه نیز شیخ و
پیر خود را ولی اعظم خداوند یا انسان کامل الهی قلمداد کرده و میکنند.
در آنجا باید افسارت را به ولی فقیه و مراجع تقلید بسپاری، در
اینجا باید به ولی حق بسپاری که بدون دستگیری او محال است به حق و حقیقت
رسید. حتی نوادری که به طور استثنایی به تنهایی به حق رسیدهاند، ناخودآگاه
به وسیله پیری رهبری شدهاند:
هر که تنها نادراً این ره برید
هم به عون همت پیران رسید
هم به عون همت پیران رسید
در هر دو دکان فقه و تصوف از شما طلب اطاعت محض و پیروی بی چون و چرا از ولی میشود:
چون گزیدی پیر نازکدل مباش
شست و ریزنده چو آب و گِل مباش
شست و ریزنده چو آب و گِل مباش
ممکن است گمان بری که ولی خطا میکند، اما خطای ولی بهتر از تشخیص درست مرید است:
زلت او به ز طاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمان ها خَلَق
پیش کفرش جمله ایمان ها خَلَق
صوفیه (خصوصاً مولوی در مثنوی) نیز چون فقها مریدان را به پیروی، ارادت ورزی، تسلیم ، خاموشی و یکپارچه گوش شدن فرا میخواندند:
چون نِهای کامل دکان تنها مگیر
دستخوش میباش تا گردی خمیر
دستخوش میباش تا گردی خمیر
اَنصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
نزاع، نزاع پیرو جمع کردن و دکان رقیب را تعطیل کردن بود. در
این رقابت، فقها از حربه تکفیر و حکم ارتداد نیز استفاده کرده و سر عارفانی
را بر باد دادهاند.
فقها تفسیری قشری و ظاهری از دین ارائه کرده و میکنند که
خشونت رکنی از ارکان آن بوده و هست. عارفان و صوفیه میکوشیدند تا روح و
مغز دین را در اختیار طالبان قرار دهند. اولی خشن و دومی لطیف بود و هست.
انقلاب و سیطره فقها
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و تشکیل جمهوری اسلامی، فقها سیطره
یافتند و گفتند که قصد دارند اسلام فقاهتی را پیاده سازند. اجرای احکام
فقهی برساخته اعراب پیش از اسلام (احکام امضایی)، تصویری کاملاً خشن،
ناروادار، بیرحم، ضد حقوق بشری، غیر دموکراتیک، و... از اسلام ساخت. فضای
عمومی جامعه -بر عکس دوران پیش از انقلاب- به زیان فقها شد و عملکرد آنان
چنان بود که دهها میلیون ایرانی را به آنها بیاعتماد ساخته است. مساجد و
نمازجمعهها و منبرهای فقها دیگر مانند گذشته مشتری ندارد. مشتریهایی که
اینک به دکان فقها برای خرید محصولات آنان رجوع می کنند، بسیار کاهش یافته
است.
انقلاب ارتباطات و محصولاتش، هزاران رقیب برای دین و معنویت و
عرفان و ...ساخته است. اما آن دسته از مردمی که همچنان در این فضا دیندار
باقی مانده و خواستار خوانشهای عاشقانه و لطیف و دلنشین از دین و معنویت
هستند، به سراغ عارفان و متصوفه رفتهاند. از این رو، دکان افرادی که از
عرفان و تصوف سخن میگویند، پر مشتری شده است.
این دکان پر مشتری، فقها را ترسانده است. این مسئله فقط منحصر
به داخل ایران نیست، حتی در خارج کشور (اروپا و آمریکا و کانادا و...)،
دینداران ایرانی به جای سخن گفتن از ائمه و نهج البلاغه و قرآن؛ از مثنوی و
دیوان شمس و حافظ و سعدی و غزالی و... سخن میگویند. اگر این جلسات خارج
کشوری از ۵ نفر تا ۴۰ الی ۵۰ نفر جذب میکنند، معلوم نیست از امام صادق و
امام باقر سخن گفتن همان تعداد را جمع آورد.
در داخل ایران، افراد زیادی که مشکلات روحی و روانی دارند، به
جای رفتن به مغازه روانشناسان و روانکاوان، به مغازه روان درمانی مولوی
رجوع میکنند. جوان بسیار عزیزی زندانی شده بود. وقتی آزاد شد، از نظر روحی
و روانی به کلی ویران شده بود. پدر روشنفکر سکولار لیبرالش برای نجات
فرزند، او را نزد یک مولویشناس برد تا با روان درمانی مولوی، او را به
زندگی باز گرداند. انصاف این است که آن فرد هم موفق شد.
فقها نگران خدا و پیامبر و اسلام نیستند -اگر بودند در این ۴۰
سال با آنها و خلق خدا چنین نمیکردند- آنان نگران بازار هستند. در این
بازار رقیب و دکانی وجود دارد که بیش از آنها مشتری جذب کرده و میکند.
وگرنه مسئله مولوی و شمس تبریزی نبوده و نیست. یک شاهد این مدعا، برخورد
فقها در این ۴۰ سال با دراویش است. دراویش بیچاره را بارها و بارها زندانی
کردهاند. چرا؟ برای اینکه آنان نیز رقیبی در بازار دین و معنویتفروشی
هستند. شاهد دیگر، بهاییان هستند. بهاییها نیز یک رقیب دیگرند. آنان هم
مغازه و دکان خود را باز کردهاند. فقها از همان آغاز باز شدن این دکان، به
جنگ آنان رفتند تا مغازه آنان را به کلی ببندند. اما سرکوبهای بیرحمانه
هم موجب تعطیلی این مغازه نشد. دکان بهاییها نیز دکان دینفروشی و
معنویتفروشی است. آنان نیز مشتری جمع کرده و میکنند.
با توجه به نکات یاد شده، به فتوای آیتالله مکارم شیرازی و
آیتالله نوری همدانی باید از این منظر نگریست: بازار، مغازهها، خرید و
فروش، رقابت فروشندگان برای جذب مشتریها، تبلیغات وسیع برای جذب مشتری،
فریب و حقهبازی مقتضای بازار.
فاسد کردن دین و عرفان
مایکل سندل- فیلسوف نامدار باهمادگرا و استاد دانشگاه
هاروارد- که همه عمر خود را مصروف نظریهپردازی در مورد عدالت کرده است،
کتابی دارد به نام آنچه با پول نمیتوان خرید، مرزهای اخلاقی بازار.
سندل به خوبی نشان میدهد که در جوامع مدرن کنونی همه چیز بازاری (قابل
خرید و فروش) شده است. تقریباً هیچ امری از سلطه بازار بیرون نمانده است.
دوستی هم به امری قابل خرید و فروش تنزل کرده است.
سندل نشان میدهد که بازار و بازاری کردن همه چیز، دو پیامد منفی مهم دارد: بی عدالتی(نابرابری) و فساد.
حتی لیبرالها هم قبول دارند که بازار موجب نابرابری طبقاتی میشود.
گزارشهای سالانه سازمان بینالمللی شفافیت در مورد میزان فساد در کشورهای
مختلف، نشان میدهد که در تمامی جوامع توسعهیافته دموکراتیک دارای اقتصاد
بازار، فساد وجود دارد. اما فساد دموکراسیها کمتر از فساد نظامهای
دیکتاتوری است.
ولی مایکل سندل فساد را فقط و فقط به «درآمدهای نامشروع، ارتشا، اختلاس» منحصر نمیسازد. میگوید:
«تنزل شأن دادن یک خیر، یک ادب اجتماعی، ارزشگذاری آن در
ردهای پایینتر از رده شایستهاش هم فساد است... لابیگری، نفوذفروشی، و
سودجویی شخصی هم که امروزه مبتلابه کنگره است، همه مصداقهایی از فسادند...
ارزشگذاری بازاری به بعضی چیزها لطمه میزند.» (مایکل سندل، آنچه با پول نمیتوان خرید، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، ص ۲۹).
سندل بازاری کردن دین و عرفان و معنویت را نیز مصداق فساد
محسوب میکند. او نمونهای را مثال میزند که برای مراسم عشای ربانی بلیت
فروخته شد و بلیتها در بازار سیاه تا ۲۰۰ دلار هم به فروش رفت. سپس
مینویسد:
«با خرید بلیت هم میشود در مراسم عشای ربانی شرکت کرد، اما خرید و فروش این تجربه روح آن را لکهدار میکند. نگاه بازاری به آیینهای مذهبی، یا شگفتیهای طبیعی، بیاحترامی به آنهاست. تبدیل مقدسات به وسایلی برای کسب سود به آنها ارزش نادرستی میبخشد.» (همان، ص ۳۱).
مدعای سندل این است که دین، معنویت، عرفان، فضیلتهای اخلاقی،
عشق، و...؛ نباید به کالاهای بازاری قابل خرید و فروش تبدیل شوند. اگر
بشوند -که شدهاند- فاسد میشوند. سرشت و ماهیت آنها تغییر کرده و جایگاه
والایشان را از دست میدهند. نباید برای دین و عرفان از مردم پول گرفت.
تعیین ورودیه برای مجالس دینی و عرفانی، یا بلیتفروشی برای آنها، عین فساد
است. نان خوردن از راه دین یا عرفان، بازاری کردن این ارزشهای والا و در
نتیجه فاسد کردن آنهاست.
سندل اذعان میکند که دین و عرفان و معنویت هم بازاری (قابل
خرید و فروش و دیگر مقتضیات بازار) شدهاند. اما او در حال نقد فرایند
بازاری شدن همه چیز است.
اگر به جامعه خودمان باز گردیم، خواهیم دید که دکانهایی که
برای دین و عرفان و تصوف و معنویت باز شدهاند، این کالاها را بازاری و
فاسد کردهاند. فقها و مدعیان عرفان از کلیه شبکههای اجتماعی مانند
هنرپیشهها و خوانندهها استفاده کرده و میکنند. هر روز عکس تازهای از
خود منتشر میسازند تا مشتریان را مجذوب خود سازند. با صدا مانند
خوانندهها شعرهای عرفانی را همراه با موسیقی میخوانند تا دلربایی کنند.
از موسیقی هم برای فروش کالای دین و عرفان استفاده میکنند. همه در حال
فروش کالای خود هستند و رقابت بر سر کسب مشتری بیشتر. به جای دعوت به محو
خود در معشوق ازلی و ابدی، همه مشتریان را به خود فرا میخوانند.
مولوی و زدن دکان رقیب
مولانا که یکی از بزرگان عرفان و بهرهمند از تجربههای عالی
عرفانی است، نیز نتوانسته خود را از این فرآیند مصون بدارد. در دوران او که
فقط دکان مولوی باز نبود. به غیر از فقها، دکان عارفان رقیب هم باز بود.
برخی از رقبا داوریهای ناشایستی درباره مثنوی کرده بودند. مولوی نیز در
این بازار، میدانست چگونه باید رقیب و دکانش را نابود سازد. گفت:
پیش از آنک این قصه تا مَخلص رسد
دود و گَندی آمد از اهل حسد
دود و گَندی آمد از اهل حسد
من نمیرنجم ازین لیک این لگَد
خاطر سادهدلی را پی کُند
خاطر سادهدلی را پی کُند
خربطی ناگاه از خرخانهای
سر برون آورد چون طعانهای
سر برون آورد چون طعانهای
کین سخن پست است یعنی مثنوی
قصه پیغمبر است و پیروی
قصه پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که بپر زو بر پرد صاحبدلی
که بپر زو بر پرد صاحبدلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانهٔ نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش میکنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهر است و هر کسی پی میبرد
کو بیان که گم شود در وی خرد
کو بیان که گم شود در وی خرد
(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: ۴۲۴۰- ۴۲۲۶)
گویی دشنامهایی که مولوی در ابتدای این داستان داده، کافی نبوده و باید با دشنامهای دیگری حساب رقیب را در بازار برسد. میگوید:
ای سگ طاعن تو عو عو میکنی
طعن قرآن را برونشو میکنی
طعن قرآن را برونشو میکنی
این نه آن شیرست کز وی جان بری
یا ز پنجهٔ قهر او ایمان بری
یا ز پنجهٔ قهر او ایمان بری
تا قیامت میزند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدیت آنک طعنه میزدیت
که شما فانی و افسانه بدیت
که شما فانی و افسانه بدیت
من کلام حقم و قایم به ذات
قوت جان جان و یاقوت زکات
قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
تا رهانم عاشقان را از ممات
گر چنان گند آزتان ننگیختی
جرعهای بر گورتان حق ریختی
جرعهای بر گورتان حق ریختی
نه بگیرم گفت و پند آن حکیم
دل نگردانم بهر طعنی سقیم
دل نگردانم بهر طعنی سقیم
(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: ۴۲۹۰- ۴۲۸۱)
نزاع مراجع تقلید با بزرگان عرفان و پیروان آنان، از منظرهای
گوناگون قابل بررسی است. در این نوشتار از منظر بازاری کردن دین و عرفان
توسط فقها و عرفا به این نزاع نگریسته شده است. فقها ترسیدهاند. از چه؟ از
رقبایی که مشتریان آنها را از آنان گرفتهاند. درویشها، دکانهای مثنوی و
شمس تبریزی و غیره. پیروان و مشتریان، پولهای زیادی برای خرید کالاها با
خود به مغازهها میبرند. این پولها باید در انحصار فقها باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر